الأحد، 24 أكتوبر 2010

تحول شعر فارسى وپيدايش شعر نو

اين مقاله با همكارى دكتر عارف الزغول نوشته

ودر مجله دانشكده" زبان ها وترجمه" دانشگاه ازهر/ شماره 44 /2008م به چاپ رسیده است

در آمد

ناقدان ادبى ايران وتذكره نويسان فارسى دورۂ اسلامى , پيدايش شعر فارسى را به دورۂ اسلامى ارجاع مى دهند , اما شعر مربوط به دورۂ پيش از اسلام را گونه اى از سرودها ونثرهاى آهنگين مى دانستند كه با آهنگهاى موسيقى همراه بود وآن را " نواى خسروانى " (1) مى گفتند. ليكن پژوهشهاى ايران شناسان ومحققان برجسته(2) ثابت نموده است كه ادبيات ايران پيش از اسلام نيز آثار منظومى داشته است , اما قسمت بزرگى از اين آثار منظوم مانند سرودهاى دينى اوستا يعنى " گاثاها " ومنظومۀ " يادگــار زريران " ومنظومۀ " درخت آسوريک" وخيلى از سرودهاى ديگر در قرون متأخر پيش از اسلام , به علت وارد كردن كلماتى جهت توضيح مفردات يا تركيبات مشكل يا در نتيجۀ افزايش عباراتى منثور در ميان قطعات منظوم وهمچنين بر اثر اشتباهات نساخ از هيأت منظوم خود خارج شده وريخت وساخت شعرى خويش را از دست داده است كه البته پيدا كردن صورت اصلى منظوم آن را كارى دشوار است(3) .

پژوهشهايى كه در زمينۀ اين منظومه ها صورت گرفته ، ثابت كرده كه وزن چنين منظومه ها بر شمارۂ هجاها استوار بود وبا مبناى اوزان عروضى خليل بن احمد تفاوت دارد(4) ، همچنين علاوه برتساوى شمارۂ هجاها در يک قطعه يا يک منظومه , تكيۀ هجاهاى معين وآهنگ كلمات نيز مورد توجه بود واين همان حالتی است كه هنوز در اشعار روستايى ايران به ويژه قديمترين آنها ملاحظه مى كنيم . بهمين علت ايرانيان دورۂ اسلامى , شعرهاى پيش از اسلام ايران را كلماتى پراكندۂ موزون تصور مى كرده اند نه نظم(5) . اشعار دورۀ پيش از اسلام در آغاز كار خود بى قافيه بود ؛ اما در اشعار لهجه هاى فارسى ميانه , نوعى قافيۀ ناقص ديده مى شود مانند : برخى از قطعات شعرى" بندهش " وبعضى از شعرهاى اندرزى(6) متون پهلوى ؛ همچنين در سرود " آتشكدۀ كركوى " (7) كه حد اقل متعلق به اواخر روزگار ساسانيان واوايل دورۂ اسلامى است قافيه گونه اى ملاحظه مى گردد . پس از سقوط ساسانيان , زبان پهلوى يکدفعه از رسميت نيفتاد وتا ربع اخير قرن اول هجرى در دواوين وضرابـــــــخانه ها به كار مى رفته است . همچنين غلبۀ عرب ورواج روز افزون زبان آنان مانع آن نشد كه طبقات بزرگ ايرانيان غير مسلمان كه تا اواخر قرن چهارم هنوز تعداد آنان در ايران فراوان ودر پارۂ نواحى از مسلمانان بيشتر بود , تاليف به لهجه وخط پهلوى را ادامه دهند .

لهجه هاى ديگر ايران كه سرودن اشعار در آن معمول بود در آن روزگاران همچنان در سرزمين پهناور ايران رايج بود وبر اثر آميزش اين لهجه ها با زبان عربى از تحول روزافزون باز نيستاد وابيات مكتوبى كه از لهجه هاى كردى , طبرى وكازرونى ولهجه هاى محلى ديگر در دست است , تحول شعر در ايران از حالت قديم به هيأت جديد را نشان مى دهد(8) . در اشعار اين لهجه ها , قافيه وجود دارد وتناسب شمارۂ هجاها با توجه به نظم آنها از حيث بلندى وكوتاهى مشهود است(9) .

بنابر آنچه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه ايرانيان روزگاران كهن داراى ادبيات غنى ومتشكل از نثر ونظم بودند . آنان نيز در سايۀ حكومت اسلامى به فعاليتهاى فرهنگى خود به زبان عربى وزبان مادرى خويش ادامه مى داده اند ؛ وبه محض اينكه زمينۀ استقلال سياسى وفرهنگى خود را آماده يافتـــه بودند , دست به قلم برده , زبان خود را بازسازى كرده وزنده ساخته اند . آنان به علت دشوارى رسم الخط زبان پهلوى , رسم الخط زبان عربى به علاوه تعداد هنگفتى از واژگان اين زبان را به عاريت گرفته وشالودۂ زبان فارسى اسلامى را در نيمه دوم قرن سوم هجرى ريخته اند ؛ كه اين زبان فيما بعد , بسيارى از شاهكارهاى ادبى وعلمى را در دامان خود پرورانيده وبه عنوان دومين زبان جهان اسلام شناخته شده است.

شعر دورۂ اسلامى

با توجه به مقدمۀ اين مقاله , روشن مى شود كه ايرانيان چه پيش از اسلام وچه پس از آن , از ادبيات غنى وسرشار به ويژه در زمينه شعر برخوردار بوده اند، اما همانطورى كه اشاره رفت ما از جزيئات دقيق شعر دورۂ پيش از اسلام ايران آگاهى مفصلى نداريم ولى مسلم است كه مبناى وزن شعر فارسى پيش از اسلام با مبناى وزن شعر فارسى اسلامى يعنى " شعر عروضى" تفاوتهايى دارد ؛ حتى از قرنهاى اوليۀ اسلامى نيز اشعارى به لهجه هاى محلى وگاه به همين فارسى درى در دست داريم كه وزن آن اشعار با مبانى وزن عروض فارسى سازگارى ندارد(10) .

تذكره ها وكتابهاى تاريخ ادبيات ايران از قديم تا امروز پيرامون نخستين شاعرى كه به زبان فارسى درى شعر سروده بود اطلاع دقيقى ندارند ؛ اما برخى , از حكيم ابو حفص سغدى وعباس مروزى به عنوان اولين شاعر پارسى گوى نامبرده وحتى اشعارى هم به آنها نسبت داده اند , همچنين از حنظله بادغيسى , محمد بن وصيف سيستانى , فيروز مشرقى , ابو سليک گرگانى ومحمود وراق هروى سخنى به ميان آورده اند(11) وهر يكى از آنان را به عنوان نخستين شاعر فارسى گوى معرفى نموده اند.

قديمترين روايت دربارۂ نخستين شاعر پارسى گوى , در كتاب تاريخ سيستان كه نويسندۂ آن ناشناخته آمده است . صاحب اين كتاب تصريح مى كند كه محمد بن وصيف سگزى، نخستين شعر فارسى را سرود , وسپس از بسام كرد ومحمد بن مخلد سگزى نام مى برد (12) . اما محمد عوفى (سدۀ هفتم هجرى) در لباب الالباب خود در اين زمينه مى گويد : " بايد دانست كه اولين كسى كه شعر فارسى گفت بهرام گــــور بود "(13) . شمس قيس رازى در " المعجم فى معايير اشعار العجم " كه در اوايل قرن هفتم هجرى تأليف شده نظر عوفى را تأييد نموده وآغاز شعر فارسى را به بهرام گور نسبت داده است (14) .

با ورود اسلام وعربهاى فاتح به ايران ورسميت يافتن زبان عربی در آن ديار , اشتغال ايرانيان به زبان وادب عربى به نحو روز افزونى رايج شده بود وصاحب طبعان ايرانى از همان اوان سرگرم طبع آزمايى در شعر عربى شده اند كه در نتيجه , زبان وادبيات عربى در زبان وادب فارسى تأثير آشكارى گذاشت(15) ؛ لذا شعر فارسى درى از همان آغاز پيدايش خود يعنى در روزگار طاهريان وصفاريان , تحت تأثير شعر عربى قرار گرفته وبا الهام پذيرى از آن شعر به ويژه قصيدۂ كلاسيک (بر مبناى دو پايه وزن وقافيه) شكل گرفت , اما در آغاز تشكل خود به صورت ابتدايى , ساده وتک بيت بوده است . نمونه هاى شعرى كه در كتاب چهار مقالۀ عروضى سمرقندى وتاريخ سيستان آمده است گواه اين مقوله است(16) . اينک نمونه هايى از اشعار دورۀ نخستين شعر فارسى جهت روشن كردن مطلب آورده مى شود :

محمود وراق :

نگارينا بنقد جانت نـــــــــــــــــدهم گرانى در بهار ارزانت نــــــــــدهم

گرفتستم بجان دامان وصــــــــــلت نهم جان از كف ودامانت نـــــــدهم (17)

فيروز مشرقى :

بخط وآن لب ودندانش بنـــــــــــگر كه همواره مرا دارند در تــــــــــاب

يكى همچون پرن بر اوج خورشيد يكى چون شايورد از گرد مهتـــــاب (18)

ابو سليک گرگانى :

خون خود را گر بريزى بر زمــين به كه آب روى ريزى در كنـــــــار بت پرستنده به از مردم پرســــــت پندگير وكاربند وگــــــــــــــوش دار (19)

وشهيد بلخى :

به تير از چشم نابينا سپيدى نقطه بردارد

كه نه ديده بيازارد نه نابينا خــــــبر دارد (20)

در اين ميان , شعر فارسى با وجود شعرايى پيشرو مانند فيروز مشرقى وشهيد بلخى به روند وسير تكاملى خود با سرعت ادامه داد وطولى نكشيد كه ستاره اى از ستارگان شعر وادب فارسى در آسمان ايران درخشيد وشاعرى توانا همچون رودكى پا به عرصه وجود گذاشت وشعر فارسى را از حالت ابتدايى وسادگى خود بيرون آورد ؛ تا جايى كه بيشتر ناقدان وى را " پدر شعر فارسى " و " استاد وسلطــان شاعران " ناميدند . اين شاعر بزرگ وپيشكسوت كه در قرن چهارم مى زيست با ساير قوالب وفنون شعـــر فارسى از قبيل : قصيده , غزل , مثنوى , رباعى وترانه دست وپنجه نرم كرده واز همۀ آنها پيروز وسربلند بيرون آمده است(21). وى نخستين شاعرى بود كه نوع مشخص وويژگى هاى غزل وحماسه را به روشنى معيـن كرد . همچنين رودكى نخستين شاعرى است كه ديوان مرتبى داشته است ؛ اما از يک مليون وسيصد هزار بيت منسوب به وى تنها پنجاه ودو قصيده وغزل ورباعى برجاست واز اشعار حماسى او , جز چند بيت پراكنــده - كه در فرهنگهاى فارسى ديده مى شوند – چيزى در دست نيست(22) . اشعار روان ومنسجم رودكـــــــى , با اشعار سنگين مديحه سرايان پس از وى كاملا متفاوت است . از غزليات وقطعاتش كه در وزنها وآهنگهاى دلنشين سروده شده , نوعى فلسفۀ اپيكورى دربارۀ زندگى ونيک بختى انسان احساس مى شود , اما غزليات عاشقانۀ وى در وصف عشق وباده از همۀ اشعارش زيباتر است(23) .

اين شاعر كه در سال 329 هـ . ق برابر با سال 908م چهرۀ در نقاب خاک كشيده بود زبان وشعر فارسى را رونق ودرخشندگى بخشيد . وى بيشتر امير نصر بن احمد سامانى را مدح مى كرد ولى در حق بزرگان دربار سامانيان نيز مدحياتى سروده است . با وجود كورى مادرزادش , خداوند دلى روشن به وى ارزانى داشت . وى كه از دانش موسيقى ونوازندگى بهره مند بود , معانى دقيق را در قالب الفاظ رنگين وساده بيان كرد وبربط نوازى را با شعر سرايى مقرون ساخت(24) . زبان وى به نحوى كه در نمونه هاى زير مى بينيم , ساده , شيرين وبسيار دلنشين است وبا زبان رايج مردم تفاوت چندانى ندارد .

رودكى دربارۀ هجران معشوق مى گويد :

به حق نالم ز هجر دوســـــــــت زارا

سحرگاهان چو بر گلــــــــــــبن هزارا

قضا گر داد من نستـــــــــــــــاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضـــــــــــــــا را. (25)

وى معشوق خود را چنين خطاب مى كند :

دل من ارزنى , عشـــــــــق تو كــوهى

چه سايى زير كوهى ارزنــــــــى را ؟!

ببخشا , ماه من , بر من ببـــــــــــــخشا

مكش در عشق , خيره , چــون منـى را

بيا , اينک نگه كن رودكـــــــــــــــى را

اگر بى جان روان خواهى تنـــــــــى را. (26)

ودر اغتنام فرصت وخوشگذرانى مى گويد :

شاد زى با سيه چشمان شـــــــــــــــاد

كه جهان نيست جز فسانه وبـــــــــــاد

ز آمده شادمان ببايد بـــــــــــــــــــــود

وز گذشته نكرد بايد يــــــــــــــــــــــاد

باد وابرست اين جهان فســــــــــــوس

باده پيش آر , هر چه بادا بـــــــــــاد ! (27)

در همان سالى كه پدر شعر فارسى يعنى رودكى درگذشت , ستارۀ درخشان وچراغ تابناک حماسه در ادب فارسى يعنى ابو القاسم فردوسى ( 329- ۴11 هـ . ق ) ديده به جهان گشود . اين شاعر دهقان زاده , در روند تحولات شعر فارسى نقش بسيار ارزنده اى به عهده داشت . وى با سرودن اثر جاودان خود يعنى شاهنامه ؛ يكى از والاترين شاهكارهاى ادبيات حماسى جهان را به رشته نظم در آورده وادبيات فارسى را بر كرسى رفعت واعتلا نشاند (28) . عروضى سمرقندى كه يک قرن واندى پس از فردوسى مى زيست به عظمت سخن , وى را ستود وشعرش چنين مدح كرد : " الحق هيچ باقى نگذاشت وسخن را به آسمان عليين برد ودر عذوبت بماء معين رسانيد , وكدام طبع قدرت آن باشد كه سخن را بدين درجه رساند كه او رسانيده است , ومن در عجم سخنى باين فصاحت نمى بينم ودر بسيارى از سخن عرب " (29) . ابن يمين فريومذى شاعر قرن هفتم نيز داد استاد طوس را داده وعظمت سخن وى را چنين نشان داده است :

سكه اى كاندر سخن فردوسى طـــوسى نشاند

تانپندارى كه كس از زمرۂ فرسى نشانـد

اول از بالاى كرسى , بر زمين آمــــــد سخن

او ببالا برد وبازش بر سر كرسى نشاند (30)

فردوسى سالهاى درازى از عمر گرانمايۀ خود را در سرودن شاهنامه گذراند وبرجسته ترين سند هويت ملى ايرانيان را به زبان شعر پرداخت . وى علی رغم بى اعتنايى سلطان محمود غزنوى به شاهنامۀ خويش , نيک مى دانسته است كه كارى بسيار شگرف وعظيم انجام داده است ودربارۂ ارزش شاهنامۀ خويش چنين گفته است :

بناهاى آباد گردد خــــــــــــــراب ز باران وز تابش آفتــــــــــــــــــــاب

پى افكندم از نظم كاخى بلنــــــــد كه از باد وباران نيابد گزنـــــــــــــــد

بسى رنج بردم درين ســــال سى عجم زنده كردم بدين پــــــــــــــارسى

نميرم ازين پس كه من زنــــده ام كه تخم سخن را پراكنــــــــــــــــده ام. (31)

از اين ابيات روشن مى شود كه استاد ابو القاسم فردوسى از اين كه شاهنامۀ خود , يكى از شاهكارهاى ادبيات جهان خواهد بود , اطمينان خاطر داشت وبا ضرس قاطع تأكيد مى كند كه كاخ عظيمى كه در دنياى شعر وادب ساخته است با مرور زمان هرگز فرونخواهد ريخت وهمچنين به نسلهاى آتى ايران زمين گوشزد مى كند كه فرهنگ وزبان ملت عجم به پاس سى سال رنج وزحمت وى مانند خود شاعر زنده وماندگار خواهد بود .

پس از رودكى وفردوسى شعراى بزرگى همچون فرخى سيستانى (32) , ابو القاسم عنصرى (33) , منوچهرى دامغانى(34) وامير معزى به خيل شاعران پيوستند ودر پيشرفت شعر فارسى وروند تكاملى آن نقش مهمى ايفا كردند . به همين خاطر وبراى بررسى وتحليل روند تحول ودگرگونى , آن را از لحاظ سبكهاى ادبى گوناگونش وهم از لحاظ ادوار بينابين آن سبكها , مورد بررسى ومطالعه قرار مى دهيم .

سبكهاى شعر فارسى بنابر تقسيم بندى هاى مرحوم ملک الشعراى بهار به سبــــک خراســــــــــــانى يا تركستانى , سبک عراقى , سبک هندى يا اصفهانى وسبک دورۀ بازگشت تقسيم شده است(35) . مطالعه دقيق تر در تحول شعر فارسى – هم از ديدگاه لفظ وهم از ديدگاه معنى – نشان مى دهد كه علاوه بر سبكهاى ادب فارسى دوره هايى بينابين نيز در شعر فارسى وجود دارد . اين سبكهاى دوره هاى بينابين به ترتيب زير قابل تشخيص است :

1- شعر دورۂ صفارى وسامانى كه تقريبا تا اواخر قرن چهارم به طول مى كشد وتقريبا با سبک خراسـانى يا تركستانى برابر است .

2- شعر قرن پنجم كه درميان شعر دورۂ سامانى وشعر دگرگون شدۂ قرن ششم قرار دارد .

3- شعر قرن ششم مانند شعر سنايى وخاقانى ونظامى كه مى توان شعر آنان را شعر فنى خواند .

4- شعر قرن هفتم وهشتم هجرى كه با سبک عراقى برابر است .

5- شعر قرن نهم كه ميانه اى است از سبک عراقى وسبک هندى .

6- شعر دورۂ صفويه كه برابر است با سبک هندى واصفهانى .

7- شعر دوران بازگشت ادبى .

8- شعر دورۂ مشروطيت .

9- شعر نو ومعاصر (36) .

اينك به بررسى وتحليل سبكهاى شعر فارسى مى پردازيم به اميد اين كه برخى از نكته هاى تاريک اين درياى مواج روشن وبرخى از نكته هاى روشن آن روشنتر گردد .

سبک خراسانى

همانطورى كه معلوم است , نطفۀ زبان فارسى درى وهمچنين نطفۀ شعر فارسى در خراسان بزرگ بسته شده است ؛ يعنى در سرزمينى كه جنبشهاى پيايى زيادى بخود ديده تا سرانجام , ايرانيان آن مرز وبوم توانستند حكومتهاى نيمه مستقلى را بدست آورند وزبان وفرهنگ ملى خود را دوباره زنده سازند . سبک خراسانى كه از آغاز نيمۀ دوم قرن سوم تا اوايل قرن هفتم هجرى ادامه داشت به عنوان نخستين سبكهاى ادبى شعر فارسى شمرده مى شود . اين سبک از لحاظ تاريخى , سلسله هاى طاهريان , صفاريان , سامانيان وغزنويان را در بر مى گيرد ؛ ليكن بحث اصلى مربــوط به دورۀ سامانـــــــيان وغــــــزنويان است (37) . به طور كلى نشو ونماى شعر فارسى در آغاز كار خود , در سايۀ حكومت خاندانهاى ايرانى صــــورت مى گرفت واز حمايت وپشتيبانى شديد دربارهاى آن حاكمان ايرانى تبار برخوردار بوده است (38) . با توجه به اين كه خراسان بزرگ شامل خراسان كنونى ايران , افغانستان , تاجيكستان كنونى ,سرزمينهاى ما وراء النهر ونواحى آسياى مركزى بود , در بحثهاى تاريخ ادبيات وسبک شناسى گاهى به سبک خراسانى " سبک تركستانى " هم مى گويند (39) .

شعر فارسى درسبک خراسانى عمده يک شعر دربارى است به دليل اين که اين شعر در سايه پشتيبانى وحمايت وتشويق دربارها رشد كرده است . از اين رو , قالب قصيدۂ مدحى مسلطترين قالب اين سبک به شمار مى آيد . البته قصيده فارسى در اين سبک از فصاحت , سادگى , روانى كلام وروشنى فكر ودور شدن از ابهام وپيچيدگى وخيالات باريک برخوردار بود . غير از قصيده قالبهايى از قبيل قطعه , رباعى , مثنوى وغزل نيز رواج داشت . عموما شعر فارسى در سبک خراسانى از چهار دورۀ زير تشكيل مى شود :

دورۀ طاهريان وصفاريان

در اين دوره ( قرن سوم هجرى ) ما از هفت شاعر خبر داريم كه تنها در حدود ( 58 ) بيت شعر از آنان باقي مانده است . اين شاعران عبارتند از : محمد بن وصيف سگزى , بسام كرد , فيروز مشرقى , ابو سليک گرگانى , حنظله بادغيسى , محمود وراق ومسعود مروزى كه شعرشان به كهنگى زبان وكم بودن لغات عربى موسوم است (40) .

همچنين شعر اين دوره بيشتر از نوع ادب تعليمى كه با لحنى حماسى بيان مى شود ومخاطبان را پند واندرز مى دهد . در اشعار اين مرحله نيز روحيۀ رزمى وسلحشورى ايرانيان سده هاى نخستين كه هنوز مزه شكست هاى پى در پى را نچشيده ودر دوران تجديد حيات ملى مى زيند آشكار است (41) :

مهترى گر به كام شير در است شو خطر كن زكام شير بجــــوى

يا بزرگى وعز ونعمت وجــــاه يا چو مردانت مرگ رو با روى (42)

در اين ابيات شاعر به مخاطبان خود مى گويد : مهترى وبزرگى اگر در دهان شير شرزه باشد بايد مخاطره كرد وآن را جست وبه دست آورد. همچنين مرد بايد مردانه وبا جاه وشوكت زندگى بكند يا مردانه بملاقات مرگ بشتابد .

در شعر اين دوره نيز , صنايع ادبى وجود ندارد واز تصوير وتصويرگى خبرى نيست . وبيشتر مبتنى بر منطق نثرى كه موزون شده باشد , كما اينكه بايد ملاحظه كرد كه در اين دوره هنوز علوم بلاغى شكل نگرفته بود(43) .

شعر اين دوره نيز از لحاظ انطباق با عروض عربى , اشكالاتى دارد واين امر نشان مى دهد كه تطابق شعر فارسى با قواعد شعر عروضى عربى به تدريج صورت گرفته است مانند اين شعر محمد بن وصيف سگزى :

مملكتى بود شده بى قيـــــــــاس عمرو بر آن ملک شده بود راس

از حد هند تا به حد چين وترک از حد زنگ تا به حد روم وگاس

ناس شدند نسناس آن گه هــــمه واز همه نسناس گشـــتند نــــاس. (44)

كه در اين شعر حروف آخر كلمات : هند , زنگ ,شدند , نسناس ويعقوب زايد بر وزن هستند .

مغشوش بودن ضبط برخى از متون اين دوره واشتمال آن بر واژه هاى كهن وغريب وگاهى محلى از ويژگى هاى شعر اين دوره است (45) .

دورۀ سامانيان :

دورۀ دوم سبک خراسانى يا دورۀ سامانيان از سال 27۵ تا 389 هجرى ادامه داشت . امراى سامانى به سنن وآداب ورسوم ايرانيان علاقه زيادى داشتند وشاعران را مورد تشويق ونـــــوازش قرار مى دادند . از اين رو شاعران بزرگى از قبيل : رودكى , شهيد بلخى , ابو شكور بلخى , دقيقى , كسائى مروزى , منجيک ترمذى , رابعه واستاد سخن ابو القاسم فردوسى پا به عرصه وجود گذاشته اند وشعر فارسى را در هاله اى از شكوه وجلال قرار داده , آن را به سوى ترقى وكمال رهنمون كرده اند .

زبان وساخت شعر اين دوره مانند دورۂ پيش است . كلمات عربى كم دارد واز واژه هاى كهنه وغريب برخوردار است . اما از لحاظ فكرى , بيشتر شعرهاى اين دوره شعرهاى تعليمى است كه متضمن پند واندرز وبا لحنى حماسى بيان شده است . همچنين شعر اين دوره به طور كلى شعــــرى شـــــــاد وبدور از يأس ونااميدى است . ليكن از اصطلاحات علمى از قبيل اصطلاحات نجومى وطبى وغيره برخوردار نيست وبه آيات واحاديث اشاره ندارد وفرهنگ اسلامى در شعر اين دوره نسبت به دوره هاى بعد بازتاب وسيعى نيافته است .

از ديدگاه ادبى , شعر دورۂ سامانيان از لحاظ تشبيه بسيار غنى است كه به نظر دكتر شفيعى كدكنى " قرن چهارم از نظر تصاوير حسى وتجربه هاى مستقيم شعرى بارورترين دورۀ ادب فارسى است وهمچنين از نظر تنوع زمينه هاى تصويرى......شاعران اين دوره , با آزادى تخيل خويش بسيارى از خيالهاى شعرى را به ادب فارسى تحميل مى كنند كه قرن ها , با تصرفات مختلف , در شعر شاعران نسلهاى بعد در گردش است وتكرار مى شود " (46) . البته تشبيهات اين دوره , حاصل نگاه ودقت خود شاعران به طبيعت واشياست , در حالى كه شاعران دوره هاى بعد , گاهى طبيعت واشيا را از چشم شاعران اين دوره مى بينند . تشبيهات غالبا تشبيه محسوس به محسوس هستند وگــــــاهى تشبيه محسوس به معقول صورت مى گيرد , اما تشبيه معقول به معقول نادر است وتشبيهات گاهى از ادب عرب گرفته شده است (47) . شعر دورۀ دوم سبک خراسانى تا حدى به بديع تمايل نشان مى دهد اما مسائل بيانى هنوز به آن راه نيافته ؛ اما لغات در معانى خود بكار رفته اند . هر چند جنبۀ استعاره ومجاز در اين دوره بسيار ضعيف است اما از لحاظ متانت وفخيم بودن وآهنگين بودن سخن به طور محسوس از اشعار دورۂ طاهريان وصفاريان يعنى دورۂ اول سبک خراسانى , پيشرفته تر است : (48) رودكى چنین می گوید :

مرا بسود وفرو ريخت هر چه دندان بـود

نبود دندان لا بل چــــــــراغ تابـــان بـــود

سپيد ســــيم زده بود ودر ومــــرجان بـود

ستارۂ سحرى بود وقطـــــــره باران بـــود

يكى نماند كنون ز ان همه بسود وبريخت

چه نحس بود ! همانا كه نحس كيوان بـــود. (49)

از اين ابيات روشن است كه متانت وفخامت سخن چشمگير است وبا متانت شعر دورۂ اول قابل مقايسه نيست . ناگفته نماند كه رودكى نخستين شاعر برجسته دورۂ دوم سبک خراسانى وفردوسى آخرين شاعران فحل آن دوره به شمار مى آيند .

دورۂ غزنويان

با توجه به اينكه غزنويان , دست پرورده سامانيان بودند وقتى به حكومت رسيدند در رسوم دربارى وقوانين اجتماعى جامعه تغييرات ناگهانى وبنيادى رخ نداده , واز اين رو تغييراتى شديدى در سبک ادبيات اين دوره صورت نگرفته است . اما به هر حال در كارهاى حكومت وبينش غزنويان با سامانيان اختلافاتى وجود داشت كه باعث تغييرات اندكى در شيوۀ زندگى وتفكر مردم شده كه در مجموع سبک ادبيات در نتيجه اين تغييرات , دگرگونى اندكى يافته است وبا سبک ادبى دورۂ سامانى تمايز پيدا كرده است (50) .

زبان شعر اين دوره , مختصات زبان كهن فارسى را دارد , اما نه به شدت دوره هاى پيشين وتعداد واژه هاى مهجور فارسى كه در شعر شاعران دورۂ قبل به كار رفته , در اين دوره كمتر شده است . ولى تعداد واژه هاى عربى در شعر شعراى اين دوره در مقايسه با دورۂ سامانى افزايش يافته است ؛ به خصوص در شعر عنصرى وفرخى واز همه بيشتر در شعر منوچهرى دامغانى وناصر خسرو (51) .

محور قالبهاى اين دوره , قصيدۀ مدحى است تا جايى كه مى توان قضاوت كرد كه با شكوهترين قصايد مدحى زبان فارسى در اين دوره سروده شده است ؛ زيرا سلاطين غزنوى به ويژه سلطان محمود وسلطان مسعود , گروه زيادى از شاعران در دربار خود گرد مى آوردند وآنان را به گفتن قصايد مدحى ترغيب مى نمودند واز گنجينه هاى هنگفت خويش , كيسه هاى آن شاعران را پر مى كردند , تا حدى كه برخى از شاعران دربارى دورۀ غزنويان همچون عنصرى وفرخى به ثروتهاى عظيمى دست يافتند . شاعران در واقع , ابزار تبليغاتى دربار غزنويان بودند , به همين سبب قصيده مدحى كه از شيوه قصايد زبان عربى تاثير پذيرفته بود رواج يافت , وپيروزى هاى سلاطين غزنوى وزربخشهاى آنان را مخلد ساخت (52).

قصيده در زبان فارسى معمولا ميان سى وپنجاه بيت وگاهى از اين حد بيشتر وكمتر مى شود , پيداست فزونى يا كمى تعداد ابيات قصيده بستگى به موضوع قصيده واقتضاى حال ومقام وحوصله وتوانايى گوينده دارد . گاهى قصايد به دويست بيت ودر صورت بسط قوافى به بيش از اين مقدار بالغ گشته است(53). قصيدۀ معروف فرخى با مطلع زير كه در ذكر حملۀ سلطان محمود به هند وشكستن بتهاى سومنات سروده از قصايد مطول زبان فارسى ومتضمن صد وهفتاد وپنج بيت است :

فسانه گشت وكهن شد حديث اسكندر

سخن نو آر كه نو را حلاوتى است دگـر

وقصيده معروف عنصرى در ستايش فتوحات سلطان محمود متضمن صد وپنجاه وهفت بيت است :

ايا شنيده هنرهاى خسروان بخبــــر

بيا ز خسرو مشرق عيان ببين تو هنــر

قاآنى قصيدۀ بسيار مفصلى بالغ بر سيصد وسى وهفت بيت در مناقب امير المؤمنين على رضى الله عنه وفتح خيبر با مطلع زير سروده كه شايد درازترين قصيدۀ زبان فارسى باشد :

سحر چو زمزمه آغاز كرد مرغ سحر

بسان مرغ سحر از طرب گشودم پر (54)

قصيده كه از مهمترين ذخاير فكر وادب فارسى است تقريبا بر كليۀ موضوعات ادبى از مدح وتقاضا ومطايبه وشكوه واعتذار وحكمت واخلاق ومناظره ومفاخره ومهاجات ومعارضه ولغز ومعمى وحسب حال ووصف ومعاشقه ومرثيه وتاريخ اشتمال دارد . البته اختصاص آن در درجۀ اول به مدح است . قصايد مدحيه غالبا داراى اجزاء وقسمتهايى مختلف است كه اين ساخت از قصايد زبان عربى اقتباش شده است وبيشتــــر در قصايد فارسى قرن چهارم تا قرن ششم رواج داشت . بر اساس اين ساخت قصيده از چهار قسمت عمده تشكيل مى شود كه عبارتند از تغزل ونسيب يا تشبيب , تخلص يا گريزگاه , مدح ممدوح وقسمت چهارم دعا وتأبيد ممدوح است(55) .

غير از قصيده , در شعر اين دوره اكثر قالبهاى شعر فارسى را مى توان يافت از قبيل : مثنوى , رباعى , مسمط ,ترجيع بند , غزل ودوبيتى است . دربارۂ شعرايى كه در اين قالبها طبع آزمايى نموده مى توان گفت كه عنصرى , فرخى, منوچهرى وناصر خسرو در قصيده سرايى داد سخن را داده اند . مدح, تغزل , زهد ومفاهيم دينى , مهمترين مفاهيم قصيده را در اين دوره تشكيل مى دهند . اما مفاهيم پراكندۀ ديگر مانند گله وشكايت ومرثيه نيز در قصايد وجود دارد . بعضى از قصايد طولانى وزيباى زبان فارسى چون قصايد عنصرى وفرخى ومنوچهرى دامغانى در اين دورۀ سروده شده است(56) . اما دربارۀ مثنوى هاى اين دوره مى توان از مثنوى هاى ويس ورامين , ورقه وگلشاه وگرشسپ نامه ياد برد . همچنين خيام رنج فلسفى را كه پيوسته روحش را آزار مى داد در قالب رباعى ريخت وانسان محكوم به فنا را به اغتنام فرصت دعوت نمود . عنصرى نيز رباعى ومنوچهرى مسمط وفرخى ترجيع بند وشعرهاى تغزلى را سروند وبابا طاهر شور وسوز عرفانى خويش را در قالب دوبيتى وبه لهجۀ محلى همدان ريخته است .

ويژگى هاى ادبى شعر اين دوره در مقايسه با دورۂ قبل تكامل يافته تر است . عناصر بلاغى مانند تشبيه واستعاره وهمچنين صنايع لفظى , اگرچه كم است اما بيش از دوره سامانيان به نظر مى رسد . نفوذ عناصر عربى وتأثير پذيرى از مفاهيم شعر عربی از قبيل گريه وزارى بر ربع واطلال ودمن واشاره به عاشقان عرب ومطالع معلقات آشكار است , اين تأثيرى پذيرى در اشعار منوچهرى دامغانى وعنصــــــرى به شدت دنبال شده است . در شعر برخى از شاعران اين دوره مانند منوچهرى , عنصرى وناصر خسرو مى توان اطلاعاتى در زمينه علم نجوم وطب وحكمت يافت(57) .

شاعران دربارى مانند عنصرى , فرخى , منوچهرى وقطران تبريزى از زندگى , تنها خوشى وشادمانى وكامرانى را مى جويند وشعرشان از اندرز ونصيحت واخلاق وعرفان بهرمند نيست . آنان در مسائل سياسى واجتماعى دخالت نمى كنند . وبه جاى اين امور , مجالس بزم وشادمانى با معشوق توصيف مى كنند واز وصال , آواز , مى وموسيقى زياد سخن مى گويند .

شاعر عاشق در تشبيب خود , معشوق را كنيز خويش مى داند واز ديدگاه وى , وظيفه اش رود نواختن وآواز خواندن است تا شاعر عاشق را خوش سازد وهمواره بكوشد كه وى را راضى نگهدارد(58) . به عنوان نمونه , تغزل قصيده اى از فرخى سيستانى آورده مى شود :

آشتى كـــردم با دوســـت پس از جنـــــــــگ دراز

هم بدان شرط كه با من نكند ديگر نــــــــاز

ز آنچه كرده ست پشيمان شد وعذر همه خواســـت

عذر پذرفتم ودل در كف او دادم بـــــــــــاز

...........................................

دوش ناگـــــــــاه رسيدم به در حجــــــــــــــــرۀ او

چون مرا ديد بخنديد ومرا برد نمــــــــــــاز

.................................... ..................................................

شادمان گشت ودو رخساره چون دو گـل بفروخـت

زير لب گفت كه احسنت وزه اى بنده نـواز . (59)

ليكن درميان شاعران اين دوره , ناصر خسرو قباديانى مستثنى است چون به دين دارى وعلم كلام وتبليغ عقايد مذهبى روى آورده وشعر را در راه خدمت به فكر وعقيدۂ خويش مسخر نموده است(60) . اين گرايش فكرى ناصر خسرو , تحول مهمى در شعر فارسى محسوب مى شود چون شعر را از تسلط دربار بيرون كشيده واز آن شعر , جهت پند واندرز دادن وتبليغ زهد وعقايد مذهبى استفاده نموده است . ودر عين حال شعراى مداح دربارى اين دوره را كه در درى را زيرپاى خوكان مى ريختند , نكوهش ومذمت كرده است .

دورۀ سلجوقيان

دورۀ چهارم سبک خراسانى يعنى دورۀ سلجوقى , دورۀ بينابينى سبک خراسانى وسبک عــراقى است . در اين دوره در نواحى مركزى وغربى ايران چون رى واصفهان وآذربايجان نيز حوزه هاى ادبى به وجود آمده وشعراى بزرگى در اين حوزه ها پرورده شدند كه سبكشان با سبک شعراى دورۂ سامانيان ودورۂ غزنويان تفاوتهاى عمده يافته است . شعراى اين دوره از سبک خراسانى كه به حق شعراى بزرگى شمرده مى شوند مانند : سنايى غزنوى , انورى , خاقانى , نظامى گنجوى وعطار نيشابورى كارهاى شعرى ارزنده اى از خود به جاى گذاشتند . با وجود شعرايى مانند انورى وامير معزى قصيده هنوز حضور داشت , اما از آن به بعد روى به ضعف نهاد وروز به روز ضعيفتر وبى بهاتر گشت تا سرانجام جاى خود را به غزل داد . در پايان اين دوره يعنى دورۂ سلجوقيان ؛ شعر شاد وحماسى سبک خراسانى به سبک غزلسرايى هاى سوزناک وعارفانه سنايى ومرثيه هاى دردناک خاقانى وحبسيات غمگين مسعود سعد سلمان بدل مى شود .

درهرحال , سنايى غزنوى , شالودۀ غزل عارفانه را در ادبيات فارسى ريخت وراه را براى عطار نيشابورى ومولانا جلال الدين رومى هموار ساخت . اگر چه در قرن ششم خاندانها واميران ادب پرور وجود داشتند , اما عوامل بى اعتنايى پادشاهان به قصيدۂ مدحى كه از قرن پنجم در جامعۀ ايرانى پديد آمده بود در قرن ششم بيشتر گشت وشعرا در مقابل مديحه سرايى خويش صله اى درخور دريافت نمى كردند . در مقابل اينان , شاعران زهد پيشه وعارف مسلک هم در اين قرن حضور پيدا كردند كه شعر را به خدمت زهد وعرفان واخلاق گرفته اند . سنايى غزنوى در رأس اين شاعران قرار داشت . روشى كه وى در شعر فارسى بنيان نهاد , جريان ادبى تازه اى در شعر فارسى به وجود آورد كه نه تنها در قرن ششم بلكه در ادب عرفانى فارسى پيروان فراوان يافت وبخش مهمى از شعر فارسى قرن ششم وهفتم تا قرن نهم را تحت الشعاع خود قرار داد(61) .

غزل عاشقانه كه در ادب فارسى توسط رودكى به وجود آمده بود به وسيله سعدى شيرازى به اوج خود رسيد ؛ اما ستارۂ درخشان غزل در ادب فارسى , يعنى حافظ شيرازى , آميزه اى از غزليات عاشقانه وغزليات عارفانه ارائه داد وغزل فارسى را به اوج كمال رسانيد . مخاطب غزل حافظ گاهى معبود وگاهى محبوب وگاهى ممدوح است ودر همۀ احوال , آهنگ سخن بسيار زيبا وبا متانت است ومعنى هاى زيادى در ذهن شنونده يا خواننده مى آفريند .

قالبهاى شعرى رايج در اين دوره : قصيده , غزل , قطعه , مثنوى , رباعى , ترجيع بند وتركيب بند اند(62) . اما زبان شعر اين دوره در مجموع يكنواخت تر از دوره هاى قبل ودر صد واژگان كهنه ومهجور كاهش يافت، در حالى كه نفوذ واژگان زبان عربی بيشتر شد به ويژه در شعر خاقانى وانورى . همچنين در شعر اين دوره توجه به لغت سازى وتركيب سازى وآوردن تعبيرات تازه واضافات بديع , شگفت انگيز است(63).

دورۂ چهارم سبک خراسانى كه مقارن با قرن ششم است از لحاظ كثرت شعرا وهم از لحاظ تنوع مضامين ونيرومندى زبان شعر يكى از غنى ترين دوره هاى شعر فارسى درى است . ويژگى هاى ادبى كه در دورۂ سامانى در شعر فارسى به تدريج پديد آمده بود , ودر قرن پنجم تكامل بيشترى يافته بود , در اين دوره به اوج خود رسيد(64) .

از جهت بيان وعناصر بيانى انواع تشبيه هاى گوناگون واستعاره ها بيش از دوره هاى گذشته به شعر على الخصوص به شعر نظامى وخاقانى راه يافت . با توجه به اين كه شاعران اين دوره درس خوانده واز علوم روزگار خود بهرمند بودند , تشبيهات واستعارات وتعبيرات فراوانى در شعرشان پيدا آمده كه بر مبناى اطلاعات علمى ساخته شده است . در نتيجه تخيلاتى دورپرواز در شعرشان رواج يافت ووجـــــه شبـه وقرينه هاى دور از ذهن وغريب , اشعارشان را پيچيده وبغرنج ساخته است(65) . اصطلاحات بازى هاى مختلف , اعتقاد عوام وعقايد خرافى , كنايه ها ومجازهاى فراوان , تلميح هاى متعدد به آيات قرآن وقصص واساطير ملى وبزرگان دينى وبزرگان عرب در شعر اين دوره زياد به چشم مى خورد .

صنايع لفظى به شدت وارد شعر شده وشعرايى مانند سنايى , خاقانى ونظامى از صنايع لفظى به ميزان گسترده اى استفاده كرده اند ودر شعر شعراى ديگرى مانند رشيد الدين وطواط به حد افراط رسيده است (66). افراط در تكلفهاى ادبى ورقابت درميان شعراى اين دوره در زمينۀ استعمال صنايع لفظى باعث شده كه شعر اين دوره شعرى دشوار وپر تكلف به بار آيد وكارخوانندگان وپژوهندگان را مشكل سازد .

گرايشهاى فكرى شعر اين دوره با توجه به مشربهاى متفاوت شاعران يكسان نيست . بنابراين , شاعران آن عصر را از لحاظ تفكر به سه گروه مى توان دسته بندى كرد . دسته اول شاعران مداح كه با دربارها وخاندانهاى شعر دوست ارتباط دارند واز زندگى جز شادمانى وخوشگذرانى نمى جويند همچون امير معزى وسيفى نيشابورى . ديد اين گروه از شاعران - بر خلاف فضاى غالب روزگار يعنى زهد وعرفان – ديدى كاملا برونى است . گروه دوم شاعرانى مداح نيز هستند ولى بهره اى از ممدوحان خويش نمى برند ونسبت به دنيا وروزگار بدبين مى شود وروزگار را دشمن خود مى دانند . گاهى شعر اين گروه كه انورى نمايندۂ تمام عيار آنان است رنگ عرفان وزهد دارد اما زهد وعرفانشان ظاهرى است وصدق ندارد . گروه سوم را دسته اى از شاعران تشكيل مى دهد كه ديدى كاملا عرفانى ودرونى دارند وامور را بر مبناى دين وعرفان مى نگرند . اين طرز تفكر درونگرايانۀ آنان در سخنان وصور خيال آنان تأثير گذاشته است . سنايى , خاقانى , نظامى وعطار از اين گروه هستند , اما سنايى وعطار از ميان اين گروه در ادبيات عرفانى علم شده وآثارى شايسته از خود به جاى گذاشته اند .

بيشتر قالبهاى شعرى اين دوره در آثار برخى از شعراى عارف در خدمت عشق به حق واخلاق وتهذيب نفس ومكاشفه در آمده است وتحول بزرگى در شعر فارسى به وجود آورده است . اين تحول تا آن حد مؤثر بود كه غلبۀ روح عرفانى , عقل واستدلال را از ديدگاه شاعران اين دوره در مقابل شرع وعشق بى ارزش ساخت (67) . سنايى در اين زمينه مى گويد :

عقل در كوى عشق نابينــاست عاقلى كار بوعلى سيناســت (68)

وخاقانى نيز ياد آورى مى كند :

در ترازوى شرع ورستۀ عقل فلسفه فلس دان وشعر شعير (69)

اين ضديت با عقل , در قرنهاى بعد ادامه داشت وزيان بزرگى به جوامع اسلامى رســــــــــــاند وبه گوشۀ گيرى وانزواى انديشمندان وترويج فكر روى گردانى واعراض از دنيا انجاميد كه يكى از علل بزرگ عقب افتادگى جوامع شرق اسلامى به شمار مى آيد.

سبك عراقى

يورش بى رحمانه وخانمانسوز مغول وكشتارهاى فجيع آن قوم خون آشام تقريبا به سراسر ايران لطمۀ جبران ناپذيرى وارد كرد . دربارهاى با شكوهى كه شاعران در آن گرد مى آمدند به وسيلۀ يورش مغول برچيده شد كه در نتيجه شاعران ودانشمندان وارباب فضل وادب يا كشته شده يا در گوشه وكنار پراكنده گشـتند . اين اوضاع ودگرگونى هاى اجتماعى وانتقال پايتخت از خراسان به عراق عجم سبک خراسانى را محو كرد وسبک عراقى را جانشين آن ساخت . قلمرو سبک خراسانى , خراسان بزرگ ومناطق ما وراء النهر وآسياى ميانه بود , درحالى كه قلمروى سبک عراقى گستردگى بيشترى دارد ودر سراسر قلمرو جغرافيايى ايران گويندگانى داشته است.

سبک عراقى از لحاظ تاريخى دورۀ مغولان وايلخانان ودورۀ تيمورى را در برمى گيرد واز قرن هفتــــــــم تا اواخر نهم ادامه دارد , اما وجه تسميۀ آن اين است كه بعد از يورش مغول , كانون هاى فرهنــــــــــگى از خراسان به عراق عجم منتقل شد كه اين امر در نتيجه ناامنى واغتشاش وتاخت وتازهاى اقوام ترک نژاد وقوم غز به شهرهاى خراسان صورت گرفت(70) .

در سبک عراقى , قصيده به علت از هم پاشيدن دربارهاى با شكوه وسقوط شاهان بخشنده به تدريج از رونق مى افتد وجاى خود را به نفع غزل خالى مى كند . اما اين حرف بدين معنى نيست كه قصيده در سبک عراقى كاملا از بين مى رود ؛ ولى در اين دوره تعداد قصايد در ديوانهاى شعرا نسبت به غزلها بمراتب كمتر است . در قصايد اين دوره , سنت شكنى شده وسعدى در قصايد خود مدح ونصيحت را به هم درآميخته است . وى در بعضى از قصايد مدحى خود به جاى تغزل ابياتى در نصيحت آورده سپس ممدوح را ضمن ترساندن از عذاب الهى وتوصيه به دادگرى , ونصيحت گوئى در ابياتى اندک مدح گفته وبا اين كار خود , پايان عمر قصيدۀ سنتى را با صراحت اعلام كرده است :

به نوبت اند ملوک اندر اين سپنج سراى

كنون كه نوبت توست اى ملک به عدل گراى

نياز بايد وطاعت نه شوكت ونامـــــوس

بلند بانگ چه سود وميان تهى چـــــــــو دراى

........................................ .........................................

به كامۀ دل دشمن نشيند آن مغـــــــــرور

كه بشنود سخن دشمنان دوست نمــــــــــــــــاى

........................................... .......................................

نگويمت چو زبان آوران رنگ آميــــــز

كه ابر مشک فشانى وبحر گوهـــــــــــــــرزاى

نكاهد آن چه نبشته است عمر ونفزايـــد

پس اين چه فايده گفتن كه تا به حشر بپــــــــاى . (71)

غير از قصيده قالبهاى ديگر در شعر اين دوره حضور دارد وگويندگان انديشه هاى خود را به وسيلۀ غزل , قطعه , رباعى , مسمط , مثنوى وتركيب بند بيان مى نمايند . زبان شعر عموما پخته ونسبت به دورۀ گذشته نرمتر ورامتر است , در صد لغات عربى نزد برخى از شاعران اين دوره مثل انورى وخاقانى بالاست . روى هم رفته تركيب شعر دشوارتر وديريابتر است(۷۲) . مهمترين ويژگى هاى سبک عراقى را مى توان به نكته هاى زير خلاصه كرد:

1- ورود لغات وتركيبات متعدد از لهجه هاى محلى به زبان فارسى درى.

2- نفوذ گسترده تر وعميق تر فرهنگ اسلامى .

3- نفوذ افكار واصطلاحات صوفيه در شعر ورواج عرفان اسلامى .

4- بدبينى شاعران نسبت به اوضاع زمان بر اثر نابسامانى هاى اين دوره.

5- ورود روزافزون لغات عربى واستفادۀ فراوان از استعاره وكنايه واصطلاحات فلسفى , كلامى , طبى , نجومى وغيره كه فهم شعر را تا حدى دشوارتر مى ساخت.

6- گسترش حوزۀ زبان وادبيات فارسى در نقاط مختلف ايران وشبۀ قاره هند .(۷۳)

لازم به ياد آورى است كه روحيۀ شادى وخوشباشى ايرانيان با يورش وحشيانۀ قوم مغول كاملا در هم شكست وشاهانى كه لايق ودرخور مدح باشند ديگر وجود ندارند . بنابراين , قصيده كه در سبک خراسانى به عنوان مهمترين قالب شعر فارسى شمرده مى شد ودر درجۀ اول اهميت قرار داشت وبيشتر از ديگر قالبها مورد توجه گويندگان بود ، در سبک عراقى بى ارج شد واز آن دوره به بعد, رواج واعتبار چندانى نداشت .

فجايع وكشتارهاى قوم مغول , جامعۀ متمدن ومرفه ايرانيان را زير وروكرد وسراسر ايران را غرق غم ونكبت ساخت . زيانهاى معنوى ومادى ناشى از اين خونريزى ها وويرانگرى هاى بى سابقه , ايرانيان را تكان داد وفضلا واهل دانش وادب تسليم قضا وقدر شدند ودنيا را كه غير از رنج وغم از آن , عايدشان نگشت هيچ وپوچ وبى ارزش انگاشتند ودر نتيجه به درون خود فرورفتند وبه سوى تصوف وعرفان گرايش پيدا كردند. اين امر به رواج غزل وعرفان در سراسر دورۀ سبک عراقى انجاميد .

به نظر ما , عرفان وتصوف فارسى يک دهان كجى ويک اعتراض آرام ومسالمت آميزى به آن همه وحشگيرهاى ددمنشانۀ مهاجمان بى فرهنگى كه بويى از آدميت ندارند , بود. عرفان وغزلهاى عارفانه كه در اين دوره , ساير موضوعات ديگر شعر را تحت الشعاع خود قرار داده بود , پيامى محبت آميز وبشردوستانه براى روزگارى كه به قول مولانا جلال الدين بلخى , اغلب مردمانش " ديو ودد" شده اند:

دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر

كز ديو ودد ملولم وانسانم آرزوســــــت

گفتند يافت مى نشود جســــــــته ايم ما

گفت آنک يافت مى نشود آنم آرزوســـت . (74)

بزرگترين آثار عرفانى آغاز اين دوره , آثار شيخ فريد الدين عطار است(متوفى ۶17 هـ . ق ) . مثنوى هاى عارفانۀ عطار نيشابورى از بهترين وزيباترين ادبيات تصوف در زبان فارسى است . وى كه در تمام مثنوى هاى خود به داستانسرايى توجه دارد ؛ اولين شاعر عارفى است كه در زبان فارسى , داستان را وسيلۀ بيان مفاهيم وتعاليم خويش قرار داده واز آن داستانها نتايج اخلاقى وعرفانى گرفته است . وى در داستانهاى خود نيز بجز مسايل عرفانى واخلاقى به مسايل اجتماعى وانتقادى وبى عدالتى ها نيز توجه داشته است . مهمترين مثنوى هاى عرفانى عطار عبارتند از : الهى نامه , مصيبت نامه , اسرار نامه وشاهكار رمزى وى يعنى منطق الطير(75) . اما مولانا جلال الدين بلخى ( متوفى ۶72 هـ . ق ) كه از بيم هرج ومرج ونا امنى خراسان به آسياى صغير همراه پدر خود مهاجرت كرده , در دنياى غزل عارفانه وشعر صوفيانه بى نظير است . وى زمانى كه تمايلات عرفانى در ادب فارسى در اوج خود بود , قد برافراشت وغزليات عارفانه ومثنوى صوفيانۀ خويش را سرود وادبيات فارسى را غناى خاصى بخشيد . وى با سرودن غزليات شمس , غزليات عارفانۀ فارسى را به اوج تكامل خود رسانده است .

عبد الرحمن جامى ( متوفى 898 هـ . ق ) يكى از شعراى سبک عراقى است كه در قرن نهم مى زيسته است . وى تنها شاعر بزرگ وبرجستۀ قرن نهم هجرى است وآخرين يادگار شاعران خوب سبک عراقى به شمار مى رود . ناگفته نماند دورى شعر فارسى از دربارهاى رسمى ونزديک شدن آن به زبان عامۀ مردم , مقدمات ظهور و پيدايش سبک هندى را فراهم آورده است.

سبک هندى

اسماعيل صفوى در اوايل قرن دهم , بر رقيبان خود غلبه يافت وحكومتى نيرومند ومركزى بنيان نهاد كه تا نيمۀ اول قرن دوازدهم ادامه داشت . شاه اسماعيل , تشيع را به عنوان مذهب رسمى مملكت خويش اعلام كرد . صفويان به علت علاقه وجديتى كه در كار ترويج تشيع داشتند , شعرا را نيز به سرودن شعر مذهبى تشويق مى كردند . على رغم تشويق برخى از شاهان وشاهزادگان صفوى , شعر دربارى ومدحى مانند دورانهاى قبل رواج نيافت ؛ زيرا فضاى حاكم بر دربار صفوى , فكر وگرايشهاى مذهبى تشيع را ترويج مى كرد . صفويان نيز به شعر عاشقانه وزمينى بهايى نمى دادند وبا آموزه هاى سنتى عرفانى در تضاد بودند , از اين رو شاعران اين دوره به امور جزئى وپند واندرز وتوصيف وبيان امور طبيعى وغيره پرداختند . بدون شک بيرون آمدن شعر از دربار واز بين رفتن طبقۀ شاعران دربارى باعث شد كه شعر وشاعرى در دورۀ صفويه از انحصار طبقۀ خاصى بيرون بيايد وبه دست پيشه وران وكاسبان بازارى بيفتد(76). شعر فارسى كه قبلا به وسيلۀ گروه خاصى از شاعران براى طبقۀ خاصى از مردم سروده مى شد , در سبک هندى به صورت شعرى مردمى در آمده وعموميت يافته است . در نتيجه , شعر در ميان اهل حرفه وپيشه ودر قهوه خانه ها ومكانهاى عمومى رواج يافت .

همزمان با صفويان , گوركانيان كه از نواده هاى تيمور بودند , حكومت اسلامى هندوستان را اداره مى كردند كه زبان فارسى , زبان رسمى وادبى دربار آنان بود . آن حاكمان ادب دوست , در تشويق شاعران بسيار مى كوشيدند وشعر فارسى در دربار آنان رونق مى گرفت . علاوه بر ظهور شعراى بزرگى در دربار آنان , شعراى زيادى از ايران به سوى هندوستان سرازير شدند واز صلتهاى فراوان حاكمان هند ونعمتهاى بيكران آن ديار بهرمند مى شدند . آشنايى شاعران ايرانى با ذوق وسليقۀ شاعران فارسى زبان هند , تغييراتى در سبک شعر فارسى ايجاد كرد ودر نتيجه روشى كه به سبک هندى يا اصفهانى معروف شده در اين دوره نضج گرفت(77) . زبان فارسى در دورۀ سبک هندى به دو شاخۀ هندى وايرانى تقسيم شد كه بعدها هر كدام از اين دو شاخه سير متفاوتى داشت .

با توجه به اينكه شعر فارسى در سبک هندى مانند شعر قرن نهم از انحصار درباريان ودرس خواندگان وحلقه خواص بيرون آمده ودرميان عامۀ مردم واهل حرف وپيشه رواج يافت , قهوه خانه ها ومكانهاى عمومى , محل عرضه كردن شعر شد وذوق وسليقۀ عوام در ساختار زبان شعر ودر تركيبها وواژگان شعر ومضامين وتشبيه ها وعناصر تمثيل واستعاره وغيره تأثير گذاشت وشعر را از فخامت وصلابت سبک خراسانى وريزه كارى هاى هنرمندانۀ سبک عراقى دور كرد .

گروه زيادى از شاعران اين دوره كه از سنتهاى شاعرى بى بهره بودند , به سرودن شعـــر پرداخته , به همين سبب شعرشان رنگ عاميانه يافته وتعبيرات وجمله بندى هايشان مبتذل شده است(78) . سبک هندى , به طور طبيعى نتيجۀ گريز از ابتذالى است كه در عصر تيمورى بر شعر فارسى حاكم بوده است(79) . اما متأسفانه سراسر شعر سبک هندى بجز اشعار صائب وكليم وچند شاعر ديگر پر از ابهام وپيچيدگى است.

در اين دوره , قالب عمدۀ شعر از لحاظ كميت همچنان غزل است وموضوع آن غزل على العموم عشق ولوازم مربوط به آن است . اما از نوع عشق به معبود ومعشوق برتر نيست . سخن سنجان وسبک شناسان , ويژگى هاى كلى سبک هندى را به صورت ذيل خلاصه كردند :

1- فزونى تعبيرات ومفاهيمى كه در آن دو حس يا به هم درمى آميزند ويا به جاى يكديگر به كار مى روند . مانند اين بيت بيدل :

نفسها سوختم در هرزه نالى تا دم آخر

رسانيدم به گوش آينه فرياد خاموشى

2- جان بخشى به مفاهيم واشياى بى جان كه در واقع نوعى خيال پردازى شاعرانه است . بيـــدل مى گويد :

عافيت سوز بود , سايۀ انديشـــــــۀ ما

مى چكد خون تحير زرگ وريشـۀ ما

در اين بيت انديشۀ تحير را تشخص بخشيده وبراى انديشه , سايه وبراى تحير خون قائل شده است .

3- استفاده از ضرب المثل ها وتشبيه وتمثيل . مانند اين ابيات صائب :

آدمى , پير چوشد , حرص جـــــوان مى گردد

" خواب در وقت سحرگاه گران مى گردد"

تيغ ستـــــم ببين چه به زلـــــــــــف اياز كــرد

" پا از گليم خويش نبــــــــــايد دراز كرد "

" بر نمى خيزد به تنهائى صدا از هيچ دست "

لال گويا مى شود چــــون ترجمان پيدا شود

4- استفاده از زبان والفاظ محاوره كه قبل از آن در شعر به كار نمى رفت مانند كلمه " بخيه " و " هرزه گرى " در بيت زير از كليم همدانى :

بخيۀ كفشم اگر دندان نما شد عيب نيست

خنده مى آورد همى بر هرزه گرديهاى من

5- توجه به تجربيات ساده وروزمره زندگى مانند اين بيت صائب :

اظهار عجز در بر ظـــــــــــالم روا مدار

اشک كباب موجب طغيان آتــــــــــش است

6- رواج نوعى حكمت واستدلال عاميانه كه حاصل روگردانى از تجربيات عقلى وتفكر سالم است ودر نهايت رسيدن به نوعى تقديرگرايى وتسليم دربرابر حوادث روزگار مانند اين بيت از واعظ قزوينى :

لقمه افتد ز دهان چون نبود قسمـــت كس

روزى اره نگر كز بن دنــــــدان ريــــــــزد

7- خيال پردازى هاى غريب وبى سابقه براى يافتن مضمونهاى تازه ودور از ذهن ودخل وتصرف در دلالتهاى معمولى زبان است كه در نهايت فهم شعر را براى خواننده دشوار مى سازد . صائب براى بيان بى تابى بيش از حد خود مى گويد :

دل آسوده اى دارى مپرس از صبر وآرامم

نگيــــــن را در فلاخن مى نهد بى تابى نامـم

يعنى اگر اسمم را برنگين انگشترى بنويسند , آن انگشتر را مانند سنگ فلاخن از جايى به جاى ديگر پرتاب مى كند(80) .

نامدارترين شعراى سبک هندى را مى توان به صائب تبريزى , وحشى بافقى , بيدل دهلوى , محتشم كاشانى, هاتف اصفهانى , كليم همدانى وغالب دهلوى را خلاصه كرد . روى هم رفته صائب تبريزى برجسته ترين شعراى سبک هندى شاخۀ ايران شناخته شده , درحالى كه بيدل دهلوى علمدار اين سبک در سرزمين هندوستان بوده است .

دورۀ بازگشت

در اواخر دوره صفويه ودورۀ نادر شاه افشار , در ميان برخى از شاعران واديبان, انديشه هايى در رد وطرد سبک هندى پديد آمد كه اين انديشه ها به تدريج به يک نهضت ادبى مبدل شد . اين شاعران نا راضى به جاى ادامه سبک هندى , از شاعران نامدار ومتقدم سبک عراقى وسبک خراسانى پيروى كردند تا از اين راه , شكوه وعظمت ديرين شعر وادب فارسى را زنده سازند . وچون شعرا وادباى اين دوره به گذشته هاى درخشان ودورانهاى طلايى ادبيات كلاسيک فارسى نظر داشته نهضت خويش را دورۀ بازگشت ناميده اند : در دوره بازگشت ادبى بر خلاف دوران صفويه , موجبات بازگشت به اسلوبهاى كهن از هر حيث فراهم شده بود وشعر درميان خواص وعلماى ادب مورد توجه واقع شد وگرايش طبقات واقشار پايين به شعر وشاعرى كاهش يافت , به دليل اينكه ورود به ميدان شعر در اين دوره بدون آشنايى لازم با بعضى اصول وقواعد شاعرى امكان پذير نبود(81) .

لشكركشى هاى نادرشاه افشار وآغا محمد خان وثروتهاى هنگفتى كه فراهم آورده بودند , سرانجام به تهران سرازير شده واز نصيب فتحعليشاه گرديد وروزگار وى را رونق افسانه اى روزگار سلطان محمود غزنوى بخشيد . بنابراين , فتحعليشاه گروهى از شاعران در دربار خود گرد آورده بود ومحافل انس وادب دوباره در دربار ايران داير گرديد وشعرايى همچون صبا , مجمر , نشاط وسحاب به ستايش شاه پرداخته وصلات وبخششهاى عظيمى دريافت اند . در شهرهاى ديگر ايران همچون اصفهان , شيراز وتبريز شعراى زيادى ظهور يافتند وبساط ادب در آن شهرها رونق پيدا كرد . در اين دوره هم شمار شاعران زياد است وهم حجم شعرها در مقايسه با دورهاى پيشين بيشتر است . استحكام شعر هم در نتيجۀ بازگشت به مبانى واصول اوليۀ شعر سبک خراسانى وسبک عراقى نسبت به دورۀ سبک هندى به مراتب افزونتر است .

در دورۀ بازگشت دو قالب قصيده وغزل احيا گرديد وشعراى اين دوره به سبک قصيده سرايان سبک خراسانى وغزل پردازان سبک عراقى به طبع آزمايى پرداخته اند . هنر آفرينى شعراى اين دوره بيشتر پيرامون بازآفرينى مضامين وانديشه هاى عصــــر با شكوه سبک خراسانى وسبک عراقى دور مى زده است . زبان وآرايشهاى لفظى وحتى صور وخيال وموسيقى كلام شاعران اين دوره ياد آور متانت وصلابت سخن شاعران دوره هاى درخشان سبک خراسانى وسبک عراقى است(82) .

دورۀ بازگشت ادبى در فاصلۀ ميان سلطنت فتحعليشاه وناصر الدين شاه به اوج خود رسيد وشعراى اين دوره در مضامين گوناگونى از قبيل مدح , غزل , حماسۀ تاريخى, اشعار مذهبى , مرثيه , هزل وهجو, توصيف وعرفان واخلاق شعر سروده اند واز ساير قوالب شعرى استفاده كرده اند . بزرگترين شعراى قصيده سراى اين دوره عبارتند از صبا , قاآنى وسروش . اما شعراى غزلسرا را مى توان به نشاط اصفهانى , وصال اصفهانى , وصال شيرازى ويغماى جندقى خلاصه كرد(83) .

دورۀ بازگشت از اواسط قرن دوازدهم تا پايان قرن سيزدهم ادامه داشت كه در اين ميان تمـــــــــــدن وفرهنگ غرب به تدريج به وسيله محصلان ايرانى كه در اروپا تحصيل مى كردند وارد ايران شد وباعث به وجود آمدن تحولات اجتماعى واقتصادى گرديد تا سرانجام به انقلاب مشروطه انجاميد ودگرگونى ژرفى را در فرهنگ وتاريخ ايران به وجود آورد(84) .

دورۀ بيدارى يا ادبيات نهضت مشروطه

شعر معاصر فارسى همزمان با آغاز جنبش مشروطيت (1285هـ .ش , 1906م) ظهور مى شود وبا شروع آن , مرحله نوين وپربارى از مراحل روند شعر فارسى پا مى گيرد وروز به روز ريشه دارتر وبـارورتر مى گردد . در روزگار مشروطيت , دگرگونى هاى سياسى , اجتماعى وفرهنگى در جامعۀ ايرانى آن زمان رخ داده ودر بيدارى مردم ايران نقش بسزايى بازى كرده است . مهمترين اين عوامل كه مردم ايران را به حركت درآورده است به ترتيب زيرند :

1- روى آوردن ايرانيان به دانشهاى جديد .

2- رفت وآمد ايرانيان به اروپا وآشنايى آنان با تحولات علمى , فنى , اقتصادى وسياسى باختر زمين واعزام محصلان به خارج .

3- رواج وگسترش روزنامه نگارى .

4- رواج صنعت چاپ ونشر كتاب ومجلات .

5- ترجمه ونشر كتابها وآشنايى با افكار وپيشرفتهاى غرب .

6- تأسيس مدرسۀ دار الفنون وتدريس دانشهاى نوين(85) .

شعر فارسى عهد مشروطيت , در واقع شعرى است " پوينده , ومتنوع , با جلوه هاى گوناگون لفظ ومعنى . اگر از تنوع شعر فارسى در عصر حاضر صرف نظر كنيم , مى توانيم بگوييم شعر فارسى در هيچ دوره اى به اندازه شعر عصر مشروطيت از تنوع زمينه هاى فكرى وزبانى واسلوبى برخوردار نبوده است"(86) .

گروه هاى شاعران عصر مشروطيت را از آغاز جنبش آزادى تا سالهاى (1300 هـ.ش) وسالهاى پس از آن به طور كلى به چهار دسته مى توان تقسيم كرد :

1- دستۀ اول شاعرانى هستند كه شعرشان از حيث الفــاظ ومعانى در معرض حـوادث وروى دادهاى نهضت مشروطيت قرار دارد ودر نتيجه رنگ وبوى شعر مشروطيت را بخود گرفته است مانند: نسيم شمال (سيد اشرف الدين حسينى ) , عارف قزوينى وعشقى كه نام شعراى مردم بخود گرفتند .

زبان شعر اين دسته از شاعران زبانى است نزديک به زبان كوچه وبازار وزبان روزنامه ها وچندان متكى به سنت نيست .

2- دستۀ دوم گروهى داراى " دو جنبه هستند " . يعنى از يک سو سنن قدما را رعــــــايت مى كردند , واز سوى ديگر شعرشان بارنگى از تجدد در تمام عناصر شعر , عطر وبوى زمانه را دارد . در صدر آنان , ايرج ميرزا , بهار , دهخدا واديب الممالك قرار دارند.

3- دستۀ سوم شاعرانى هستند كه از لحاظ برخى از جنبه هاى اجتماعى , عميقتر به مسائل مى نگرند وهمچنين از حيث آگاهى از مسائل فنى شعر وروند تحول ادبيات اروپايى , از ساير دسته هاى ديگر ممتازترند . تعداد شعراى اين دسته كمند اما تأثير بعدى آنان بسيار است . آنان عبارتند ابو القاسم لاهوتى , نيما يوشيج وچند شاعرى ديگر .

4- دستۀ چهارم گروهى هستند كه در عصر مشروطيت زيسته اند ولى رنگ وبوى ادبيات مشروطه در شعرشان بسيار كم است .شعراى اين دوره كه اديب پيشاورى واديب نيشابورى در صف مقدم آنان هستند , پاى بند سنتهاى قدما بودند واز كشيدن شعر وادب به كوچه وبازار پرهيز مى كنند(87) .

قبل از دورۀ مشروطيت شاعر واديب از حشر ونشر با مردم پرهيز مى كرد وهيچ پيوندى بين خود وعوام نمى ديد . هدف شاعر سنتى رسيدن به سلطان وشاه وامير ووزير بود تا بروفق سليقۀ آنان شعر بسرايد . اما بعد از استقرار مشروطيت اين وضع دگرگون شد . شاعران از ميان مردم بر مى خيزند وبراى آنان شعر وطنى وحماسى وشعر اجتماعى مى سرايند . به عبارت ديگر پيام ومحتواى شعر مشروطيت هدفدار شد وادبيات در خدمت مردم در آمده است وتحت تأثير شرايط روزگار وتماس با فرهنگ وادبيات اروپا زبان شعر نيز با زبان گذشته فرق يافت . بنابراين , شعر دورۀ مشروطيت در نتيجۀ شرايط جديد , ويژگى هاى گوناگونى به خود گرفت به نحوى كه شعر از دايره احتكار بيرون آمد وعموميت يافت وهدفمند گرديد . زبان شعر برخى از شاعران اين دوره سنتگر است , درحالى كه زبان برخى ديگر مردمى است وبه زبان كوچه وبازار نزديک مى شود وپيرامون نابسامانى هاى اجتماعى وفشارهاى سياسى كه بر مردم اعمال مى شود سخن مى گويد (88) .

محتوا ودرونمايه هاى شعر فارسى در عصر بيدارى در زمينه هاى گوناگونى مانند : وجوه مختلف مناسبات اجتماعى , وطن دوستى , ترقى وپيشرفت , دانش پژوهى , مساوات اجتماعى , آزادى , قانونمندى ومردم دارى دور مى زند . وشعرايى مانند اديب الممالک فراهانى , بهار ونسيم شمال اشعارى سرودند كه رنگ سياسى واجتماعى وانتقادى دارند .

اديب الممالک فراهانى در ابيات زير وضع رقتبار دادگاه هاى ايران را نمايش مى دهد :

روزى ز جور حكم ستمگر , ظلامه اى

بردم به نزد قاضى صلحيـــــــــــۀ بلـــد

ديدم سراى تيرۀ تنگى بســـــــــــان گور

تختى شكسته در بن آن هشتـه چون لحد

ميزى پليد وصندلى كهنه پـــــــــــاى آن

بر صندلى نشسته سيـــــــــاهى دراز قد

تقويم پيش روى ونظر بر خط بـــــروج

همچون منجمى كه كند اختران رصـــــد

پهلوى آن دواتى ودر جنـــــب آن دوات

پاكت سه چار دانه واستامپ يـــک عدد . (89)

بهار شاعر قصيده , دربار را رها كرده به دنياى سياست روى آورده واز اوضاع سياسى روزگار خود انتقاد نموده است . وى كوه سر به فلک كشيد دماوند را در يک قصيدۀ نسبتا طولانى مورد مخاطب قرار مى دهد واز آن كوه كه از لحاظ بلندى وپايدارى مى تواند سمبل ملت ايران باشد مى طلبد كه پايه هاى ظلم وبيداد را از بيخ وريشه بركند وداد مردم را از حاكمان ستمگرشان بگيرد:

اى ديو سپيد پاى دربنـــــــد اى گنبد گيتى , اى دمـــــــــاوند

0000000000000000 0000000000000000000

از آتش آه خلق مــــــــظلوم وز شعلۀ كيفر خداونـــــــــــــــد

ابرى بفرست بر ســـر رى بارانش ز هول وبيم وآفنــــــــــد

0000000000000000 0000000000000000000

بفكن زپى اين اساس تزوير بگسل ز هم اين نژاد وپيونـــــــد

بركن ز بن اين بنا كه بايـــد از ريشه , بناى ظلم بركنـــــــــد

زين بيخردان سفله , بستـان داد دل مردم خردمنـــــــــــــــــد . (90)

سيد اشرف (نسيم شمال متوفى 1313 هـ.ش) كه محبوبترين معروفترين شاعر ملى عهد انقلاب مشروطيت به حساب مى آيد ؛ به تمام معنى حامى وطرفدار طبقات زحمتكش بود واز طبقات ممتاز در هر مقام كه بودند , بيزار وگريزان بود . زبان شعر وى زبانى ساده است وبا زبان مردم كوچه وبازار انطباق دارد . درد وزجر گرسنگى وبيچارگى مردم روزگار خود را مى توان در اشعارش حس كرد . وى در قطعۀ زير وضع رقتبار يک خانواده را كه گرفتار سرما وگرسنگى شده است به دقت نمايش مى دهد . يكى از افراد خانواده به مادر خود مى گويد كه : " اى مادر امشب هوا چقدر سرد است ! گويا ما امسال از سرما وگرسنگى مى ميريم , به ما قول داده بودى كه امشب الو وپلو خواهيم خورد , اما چيزى نخورديم وما سخت از گرسنگى رنج مى بريم . اى مادر چرا پولداران غذاهاى گوناگون مى خورند وما فقط سرما مى خوريم؟! اغنيا گوشتهاى لذيذى ميل مى كنند وما براى به دست آوردن يک قرص نان جو , انقلاب كرديم اما يافت نمى شود ........... الخ . البته اين اشعارى كه رنج طبقات زحمتكش جامعه را منعكس مى كند در ادبيات فارسى تازگى دارد ودر هيچ دوره از ادوار اين ادبيات چنين خطابى را پيدا نمى كنيم :

آخ عجب سرماست امشب اى ننـــــــه !

ما كه مى ميريم در هذا السنـــــــــــــــه

تو نگفتى مى كنم امشــــــــــب الو تو نگفتى مى خوريم امشب پـلو ؟

نه پلو ديديم امشب نـــــــــــــه چلو سخت افتاديم اندر منــــــــــــــگنه

آخ عجب سرماست امشب اى ننـــــــه !

اغنيا مرغ مسما مى خــــــــــورند با غذا كنياک وشامپا مى خـــورند

منزل ما جمله سرما مى خــــورند خانۀ ما بدتر است از گردنـــــــــه

آخ عجب سرماست امشب اى ننـــــــه !

مى خورد هر شب جناب مستطاب ماهى وقرقاول وجوجه كبــــــــاب

ما براى نان جو در انقــــــــــلاب واى اگر ممتد شود اين دامنــــــــه

آخ عجب سرماست امشب اى ننـــــــه !(91)

ضمنا در شعر فارسى قرن اخير , دو دورۀ متمايز وجود دارد :

دورۀ اول : دورۀ سى سالۀ اول جنبش مشروطه كه شعر در اين دوره , لبريز از مضامين اجتماعى وانقلابى مانند اشعار عشقى , دهخدا , ايرج ميرزا وپروين اعتصامى .

دورۀ دوم : با سرودن وآفرينش اشعارى چون " افسانۀ " نيما شروع شده وهنوز هم ادامه دارد (92) .

در اين ميان لازم به ياد آورى است كه تحت تأثير انقلاب كارگرى روسيه كه در سال 1917م صورت گرفته بود ادبيات كارگرى وتوجه به طبقات محروم جامعه ايران در شعر دورۀ بيدارى ظهور يافت كه از ميان شعراى ادبيات كارگرى مى توان به فرخى يزدى وابو القاسم لاهوتى اشاره كرد (93) . لاهوتى شعرى در اين زمينه دارد به مطلع :

اى رنجبر سياه طــــــــــــــــالع

بيچارۀ پا برهنــــــــــــــه زارع (94)

روزنامه كارگرى "آموزگار" در هر شماره مقدارى ادبيات كارگرى دارد از قبيل :

اى رنجبران بى بصرى تا كى وچنــــــــــد ؟

غفلت ز حقوق بشرى تا كى وچنـــــــــــــد ؟

آخر به تفكر نظرى سوى اجـــــــــــــــــانب

ز اوضاع جهان بى خبرى تا كى وتا چنـــد ؟ (95)

پيدايش شعر نو :

" شايد بتوان سال 1300 هـ.ش را مهمترين سال در تاريخ ادبيات ايران به حساب آورد . بزرگترين تحولات در شعر , نمايش نامه , داستان كوتاه ورمان در اين سال ويكى دو سال قبل وبعد از آن اتفاق افتاد . در سال 1300 , پانزده سال از انقلاب مردمى مشروطه – كه باز هم خود در ايران بى سابقه است – گذشته بود . اين انقلاب مانند همه جريانات تاريخى وسياسى , با اندكى فاصله بر ادبيات اثر گذاشت واين فاصلۀ پانزده ساله , براى تأثير يک واقعه اى سياسى در ادبيات وهنر , زمان بسيار كوتاهى بود ونشان دهندۀ اين مسأله است كه حركت وجنبش مردمى برخاسته از درون وخواست مردم بود " (96).

جمال زاده مجموعۀ " يكى بود ويكى نبود " را در سال 1300 هـ.ش منتشر كرد , نيما " افسانۀ " خود را در سال 1301 هـ.ش به چاپ رساند . نمايش نامۀ " جعفرخان از فرنگ برگشته " از محمد مقدم در سال 1301 به چاپ رسيد ودر سال 1304 اجرا شد ورمان اجتماعى " تهران مخوف " در سال 1304 چاپ ومنتشر گشت .

اين چهار اثر تغييراتى بنيادين واساسى در انواع كهن ادبى ايجاد كردند وروشنفكران وهنرمندان همزمان با آنها , بلا فاصله آنها را به عنوان اثرهاى ادبى نوين پذيرفته وبه تقليد از آن برخاستند . البته صاحبان انديشه هاى واپس گرا وعوام به مخالفت با آنها پرداختند وافرادى چون نيما وجمال زاده مورد تكفير وطرد عده اى قرار گرفتند که البته عناد با نيما از همۀ بيشتر بود ...." (97) .

تحولاتى كه اين چهارتن ايجاد كردند بر پايۀ سنتهاى گذشته , فرهنگ وارداتى غرب ونيازهاى فرهنگى جامعه استوار بود . " نيما در " افسانۀ " نوآورى هايى افسانه را آغاز كرد كه تا پايان عمرش ادامه داشت . اما افسانه با شعر كهن وسنتى گذشته تفاوت چندانى ندارد .افسانه مجموعه چندين چهارپاره است كه نمونه هاى آن در شعر فارسى سابقه داشت . تنها نوآورى نيما در افسانه – از نظر ساختار – حذف قافيه از مصراع سوم چهارپاره بود. واز نظر معنى وارد كردن مضامين وموضوعات اجتماعى به شكل نمادين . اين دو كار نسبت به كارهاى بعدى نيما وكارهاى شاگردانش چندان چشمگير نبود . اما به دليل زير بنايى بودن اين تحولات از مهمترين حوادث در شعر فارسى به شمار مى آيند" (98) . "افسانه" در سال 1922م به عنوان مقدمه اى بر شعر نو سروده شد ونيما آن منظومه را طى مقدمه اى به استاد خويش نظام وفا تقديم كرده است(99) .

خوانندۀ دقيق شعر نيما از همان وهلۀ اول , فضاى تجديد ونوآورى را در شعر وى احساس مى كند ودر مى يابد كه شعر اين پيشرو شعر نو در ادبيات فارسى از ويژگى هاى زير برخوردار است :

1- ديد تازۀ او نسبت به طبيعت وهمدلى با آن .

2- انس با طبيعت وهمدلى با آن .

3- بهره گيرى از سمبل ونماد در اشعارش .

4- نوآورى وابتكار در عرضه كردن معانى واحساسات .

5- توجه او به انواع درختان , گياهان , پرندگان , حيوانات , حشرات وهمۀ موجودات كه اين ويژگى ياد آور نوعى دقت نظر است كه در آثار شعرا وادباى غرب ديده مى شود.

6- انعكاس رنگ محلى وروستايى در شعر اوست كه از صفات شعر راستين وفطرى است .

7- عدم مراعات قافيه ووزن عروضى سنتى كه اين ويژگى از مهمترين ويژگى هاى شعر نيما به شمار مى رود(100) .

نيما با اين كار خود , شعر فارسى از قيد وبندهاى وزن عروضى وقافيه رهانيد . او در شعرهاى تازۀ خويش , اساس وزن مرتب عروضى را مراعات كرده بود اما به تساوى يا معادل بودن مصراعها مقيد نبود وقافيۀ سنتى را نيز معتبر نمى شمرد . وى به جاى آن كه مصراع را معيار وزن شعر قرار دهد به كل پيكرۀ اثر ومجموع مصراعها , يک صورت موسيقايى وآهنگين مى بخشد , كوتاهى وبلندى مصراعها نيز به طور كلى بيشتر تابع جريان وآهنگ طبيعى سخن ..... نه آن كه وقتى سخن نياز نداشته باشد مصراع را براى كامل كردن بقيۀ وزن از كلمات پركند . شعر نيما نيز مقفى است ليكن نه به آن صورت مكرر ومرتب كه قافيه در شعر سنتى رعايت شده است . بلكه قافيه ركنى آهنگين براى تفكيک مطالب ونيز معطوف داشتن مطالب بهم پيوسته به يكديگر (101) . بنابر آنچه گذشت " نيما وزن را وهم قافيه را از ابزارهاى لازم وسودمند شعر مى شمارد , منتهى نظر او آن است كه وزن وآهنگ شعر را بايد روح وموضوع واقتضاى طبيعى شعر , هماهنگ با جريان فطرى وآزاد كلام , به وجود آورد نه آن كه اركان عروضى بر آن حكومت داشته باشد " (102) .

به عنوان نمونه دو بند از شعرهاى نيما آورده مى شود تا مطلب آشكارتر گردد:

گــــل مهتـــــاب

وقتى كه موج بر زبر آب تيــــــــــره تر

مــــــــــــــــى رفـــــــــــــــــــــت ودور

مــــــــــــــــى مانــــد از نظــــــــــــــــر

شكلى مهيب در دل شب چشــم مى دريد

مــــــــــردى بر اســـــــــــــــــب لخــت

با تـــــــــــازيـــــــــــــانۀ از آتــــــــــش

بر روى ساحل از دور مى دويد . (103)

ققـنـــوس

ققنوس , مرغ خوشخوان ,آوارۀ جهان

آواره مانده از وزش بادهـــــــاى سرد

بــــــــــر شــــــاخ خيــــــــــــــــزران

بنشــــــسته اســــــــــت فـــــــــــــرد ,

برگرد او به هر سر شاخى پرندگـــان . (104)

همانطورى كه در دوبند بالا ملاحظه مى شود , نيما هنوز اصول وزن شعر قديم را رعايت مى كرد ودر عين حال به آزادى هايى از جهت درازى مصراعها قائل بود . اين آزادى ها نيز در قافيه به چشم مى خورد به نحوى كه دربند اول ؛ فقط مصراعهاى چهارم وهفتم به وسيله دو كلمه "مى دريد" و "مى دويد" همقافيه شدند وبقيۀ مصراعها غير مقفى ماندند . همچنين دربند دوم , مصراع اول با مصراع پنجم ومصراع دوم با مصراع چهارم همقافيه شدند .

نيما يوشيج در سال 1316 هـ.ش (1937م) منظومۀ " ققنوس " را سرود وشعر فارسى را به سوى يک مرحلۀ تازه سوق داد . در اساطير فارسى , وقتى ققنوس پير مى شود , خود را آتش مى زند واز خاكسترش , تخم ققنوسى به وجود مى آيد كه از آن تخم , ققنوسى نو بيرون مى جهد ويک عمر تازه وطولانى را از نو شروع مى كند . بنابراين , نيما مى خواهد بگويد كه با سرودن اين منظومه , شعر فـــــــارسى , يک دورۀ نوين از حيات خود را آغاز نموده است . در افسانه وققنوس شعر نو از قيد تساوى مصراعها وقيد قافيه سنتى آزاد شده است وشكل بيان وشيوۀ تخيل وشكل ارائۀ آن با آنچه در شعر گذشتۀ فارسى مطرح بود كلا تفاوت پيدا كرد . نيما در ققنوس چنین می گوید :

ققنوس , مرغ خشخوان , آوازۀ جــــهان ,

آواره مانده از وزش بادهاى ســــــــــرد ,

بر شاخ خيـــــــــــــــــــــــــــــــــــزران ,

بنشسته اســــــــــــــــــــــــــــــــــــت فرد

برگرد او به هر سر شــــــــاخى پرندگان

............................................

او , آن نواى نادره , پنهان چنانكه هست ,

از آن مكان كه جاى گزيـــده ست مى پرد

در بين چيزها كه گره خـــــورده مى شود

با روشنى وتيــــــــــــــرگى اين شب دراز

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــى گذرد .

يک شعـــــــــــــــــــــــــــــــله را به پيش

مى نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگرد .

...............................................

ناگاه , چون بجايى پر وبـــــــــال مى زند

بانگى بر آرد از ته دل ســـوزناک وتلخ ,

كه معنيش ندانــــــــــد هر مرغ رهگذر ,

آنگه ز رنجهاى درونيـــــــــــــش مست ,

خود را به روى هيبت آتش مـــــــى افكند .

باد شديدى مى دمد وسوخته ست مــرغ ؟

خاكستر تنش را اندوخته ست مـــــــرغ ؟

پس جوجه هاش از دل خاكسترش بــه در . (105)

نيما وپيروان وى بيشتر دوران شاعرى خود را , در روزگار استبداد واختناق زيستند ودر آن دوران بود كه شعر خود را در خدمت مسايل سياسى واجتماعى قرار دادند ؛ زير آنها از ظلم وجور مستبدان ترس ورعب داشتند , انتقادات خود را از جنبه هاى سياسى واجتماعى با زبان رمز بيان مى كردند .

نيما دربند اول اين منظومه , خود را به زبان رمز "ققنوس" مى انگارد . اين مرغ خوش آواز از وزش بادهاى ناملايم روزگار آواره شده , وتک وتنها در گوشه اى از جنگل جامعۀ آن عصر روى شاخى نشسته است . نيما على رغم پرندگانى كه پيرامون وى را گرفته اند در آن محيط اجتماعى سرد وافسرده , احساس تنهايى وآوارگى مى كند :

آواره مانده از وزش بادهاى ســــرد

بر شاخ خيـــــــــــــــــــــــــــــزران

بنشسته اســــــــــــــــــــــــــــت فرد .

" بادهاى سرد " در اين بند از منظومۀ ققنوس , سمبل اوضاع وشرايط نامطلوب سياسى است كه بر فضاى ايران آن زمان سايه افكنده بود وطبقه روشن فكر ومتعهد را دلسرد ومنزوى ساخته است .

دربندى ديگر از بندهاى اين منظومه , شاعر از روشنى وتيرگى شبى دراز سخن مى گــــــويد وعلى رغم درازى اين شب , وى اميدوار است كه چشمش شعله اى را بيابد واين شب تاروتاريک را به صبحى روشن واميدواركننده مبدل سازد :

در بين چيزها كه گره خورده مـــى شود

با روشنى وتيرگى اين شــــــــــــب دراز

مى گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــذرد

يک شعله را به پـــــــــــــــــــــــــــــيش

مى نگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد .

شب در شعر نيما سمبل ظلم وفساد واستبداد وفقر وبى عدالتى است , در حالى كه صبح وروشنى بر پيروزى وآزادى وعدالت ورفاه وسعادت وخوشبختى دلالت مى كند .

در قسمت ديگرى از اين منظومه , نيما محيط جامعۀ آن روزگار را محيطى قحط زده وفقر آلود ومحنت زا تصوير مى كند كه از هيچ گونه گيرايى وجذابيت برخوردار نبوده است كه در نتيجه آروزهاى نيما وهمقطاران خويش مانند دودهاى سياه تاروتاريک گشته است :

جايى كه نه گياه در آنجاســــــــــــــــــــت

.......................................................

نه اين زمين وزندگى اش چيز دلكش است

حس مى كند كه آرزوى مرغها چــــــو او

تيره ست همچو دود , اگر چند اميدشــــان

چون خرمنى ز آتــــــــــــــــــــــــــــــــش

رمز وسمبليسم در پايان اين منظومۀ تمثيلى - كه مى توان آن را كنايه اى از سرگذشت خود نيما دانست - به اوج مى رسد . نيما آن مرغ خوشخوان يا آن ققنوس دير سال در آتش رنجهاى خويش مى سوزد وخاكستر مى گردد , اما از ميان خاكستر اين سوختۀ پاكباز , ققنوسى نو بيرون مى آيد وخوشخوانى خويش را ادامه مى دهد :

ناگاه , چون به جاى پر وبال مـــــــى زند

بانگى بر آرد از ته دل سوزناک وتلــــخ ,

.................................................

خود را به روى هيبت آتش مى افكنــــــــد

باد شديد مى دمد وسوخته ست مــــــرغ !

خاكستر تنش را اندوخته ست مــــــــرغ !

بس جوجه هاش از دل خاكستر بــــه در !

بدون شک شعر نو فارسى به نام نيما يوشيج رقم خورده است . هر وقتى كه اين شعر به ذهن ما تداعى شود , مستقيما اسم نيما يوشيج نيز به اذهان ما خطور مى كند . در هر حال , اغلب منتقدان ادبيات فارسى پذيرفته اند كه نيما بنيان گذار ومبتكر شعر نو در ادبيات فارسى است واز همقطاران وى در اين زمينه يعنى تقى رفعت , ابو القاسم لاهوتى , شمس كسمائى وجعفر خامنه اى گوى سبقت را گرفته است (106).

نيما يوشيج در نوشته ها واعترافات خويش سخنان ارزنده اى پيرامون دخل وتصرفى كه در شعر فارسى كرده آورده است ودرباره شكستن اركان شعر سنتى فارسى چنين اظهار مى دارد : ".... من اين كار را كرده ام كه شعر فارسى را از اين حبس وقيد وحشتناک بيرون آورده ام .... اساسا فهميدم كه شعر فارسى بايد دوباره قالب بندى شود .... " (107) .

معنى وزن وقافيه از ديدگاه نيما با معنى آنها در شعر كلاسيک متفاوت است . او در اين زمينه چنين مى نويسد : " اساس اين وزن را ذوق حس مى كند كه هر مصراع چقدر بايد بلند يا كوتاه باشد . پس از آن هر چند تا مصراع چطور هم آهنگى پيدا كنند .... هر مصراع مديون مصراع پيش وداين مصراع بعد است " (108) . ودرباره قافيه مى گويد : " فقط قافيه , بايد بدانيد كه بعد از وزن در شعر پيدا شده , قافيه قديم مثل وزن قديم است , قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد .... شعر بى قافيه , آدم بى استخوان است .... شعـــر بى قافيه خانۀ بى سقف است .... " (109) .

البته تحولاتى كه توسط نيما يوشيج در شعر نو فارسى ايجاد شده , يک دفعه نبود , بلكه به آرامى به سوى شكستن اركان شعر كلاسيک حركت مى كرد " كار نيما بر خلاف كارهاى رفقاى ديگرش , عجولانه ونسنجيده نبود , او نمى خواست مخالفان را درهمان قدم اول يكسره ويكباره از خود روگردان كند . چنان است كه گويى استنباط كرده بود كه هموطنان وى به شكل وقالب شعر والفاظى كه در آن به كار مى رود , بيشتر دلبستگى دارند تا به مضمون آنها ؛ كار شاعر جوان در نخستين قدم هنوز " شكستن وفروريختن" نبود او از اصول جاريه شعر فارسى منحرف نشد وشعرهاى اوليۀ خود را در همان قالبهاى معمولى ومعهود ريخت , وزن وقافيه را به جاى خود گذاشت وقافيه ها را براى آنكه پشت سرهم والى غير النهايه تكرار نشوند , با يک مصراع فاصله داد ...." (110)

نيما يوشيج نقش بسيار ارزنده اى در سير وتحول شعر نو فارسى بازى كرده تا جايى كه دگرگونى هايى را كه به وجود آورده , انقلاب بزرگى در ادبيات معاصر فارسى به حساب آمده است . بدين علت كتابهاى گوناگونى دربارۀ او وشعرهايش نوشته شده است ونام اين شاعر هوشيار ومتعهد روزگار را در سفر ادبيات ايران زمين جاودان ساخته است (111) .

قوالب شعر نو

شعر نو فارسى از نظر قالب سه نوع است :

اولا : شكل نيمايى كه بدان شعر آزاد مى گويند . شعرى است با وزن عروضى , منتها وزن در مصراعهاى آن مانند شعر سنتى متساوى نيست , بلكه وزن هر مصراعى با وزن مصراعهاى ديگر تفاوت دارد . قافيه نيز در وزن نيمايى جايى منظم ومشخص ندارد . اشعار نيما , مهدى اخوان ثالث وفروغ فرخزاد وسپهرى تابع همين شيوۀ نيمايى است (112) . شعراى اين روش در بيشتر اشعار خود پيامهايى دارند مربوط به مسائل سياسى واجتماعى روزگار خودشان است . به عنوان مثال نيما يوشيج جامعۀ روزگار خود را به دريايى تشبيه مى كند كه يک عده روى ساحل آن , سرگرم گردش وخوشگذرانى هستند , در حالى كه عده در ميان امواج سهمناک فقر وبيچارگى وستم وبى عدالتى جان مى بازند :

اى آدمها كه بر ساحل نشسته , شاد وخندانيـــــــــــــد !

يک نفر در آب دارد مى سپارد جـــــــــــــــــــــــــــان

يک نفر دارد كه دست وپاى دائم مى زنــــــــــــــــــد ,

روى اين درياى تند وتيره وسنگين كه مى دانيــــــــــد

....................................................................

او ز راه دور , اين كهنه جهان را باز مى پايـــــــــــد

ميزند فريــــــاد واميد كمـــــــــــــــــــــــــــــک دارد :

" اى آدمها كه روى ساحل آرام , در كار تماشاييـــــد ! " (113)

فروغ فرخزاد نيز لب به شكايت از اوضاع بد روزگار مى گشايد وانزجار خود را از ظلمت وتاريكى ابراز مى دارد . شب وتاريكى در شعر اين دوره سمبل ونماد فشارهاى سياسى است كه بر فضاى فرهنگى آن عصر سايه افكنده است. فروغ در شعر زير كه تحت عنوان "هديه" سروده بود در آرزوى چراغى است كه تاريكى آن دوره را به روشنايى مبدل سازد ودر فكر پنجره ايست تا از راه آن پنجره به دنياى خوشى وسعادت بنگرد , اما هيهات !

من از نهايت شب حرف مى زنـــــــــــــــــــــــــــــــــــم

من از نهايت تاريـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــكى

واز نهايت شب حرف مى زنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

اگر به خانۀ من آمدى براى من اى مهربان چراغ بيــاور

ويک دريچه كـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه از آن

به ازدحام كوچۀ خوشبخت بنــــــــــــــــــــــــــــــــــگرم . (114)

ثانيا : شكل شاملويى كه بدان شعر سپيد مى گويند . اين شعر وزن وآهنگ دارد , ولى اين وزن , عروضى نيست . قافيه در اين نوع شعر نيز جاى ثابتى ندارد . شعرهاى احمد شاملو ومهدى اخوان ثالث از اين نوع است (115) . احمد شاملو در رثاى جلال آل احمد شعرى تحت عنوان " سرود براى مرد روشن كه به سايه رفت" سرود وچنين گفت :

جاده ها با خاطرۀ قدمهاى تو بيدار مى مانند

كه روز را به پيشباز مى رفتى

هر چند

سپيده

تو را

از آن پيشتر دميد

كه خروسان

بانگ سحر كنند . (116)

اما مهدى اخوان ثالث , خطابى تلخ وغمناک دارد , وى از شرايط حكمفرما بر جامعۀ ايران آن دوره بسيار ناراحت وغمگين است ودر شب تاريک ايران آن زمان , جايى براى آويختن لباسهاى كهنـــــۀ خود را نمى يابد :

كجاى اين شب تاريک بياويزم لباسهاى ژنده خود را

من نشستم بر سرير ساحل اين رود بى رفتــــــــــــار

وز لبم جارى خروشان شطى از دشنــــــــــــــــــــام

دلم گهوارۀ غمهاى عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالم

ز مشرق تا به مغرب مى خـــــــــــــــــــــــورد تاب . (117)

وى براى تسكين خاطر خود چاره اى جز شراب انگورى نمى يابد :

آبيارى مى كنم اندوه زار خاطر خود را

زان زلال تلخ شورانـــــــــــــــــــــــگيز

تاكزاد پاک آتشنــــــــــــــــــــــــــــــاک . (118)

ثالثا : شعر موج نو كه نه تنها وزن عروضى ندارد بلكه آهنگ وموسيقى آن حتى مانند شعر سپيد هم آشكار نيست . در حقيقت منطق غير نثرى آن وتشبيهات واستعارات نوين كه در آن به كار رفته يعنى در مجموع زبان شعرى , بدان آهنگ معنوى مى بخشد كه در نثر ديده نمى شود (119) . اشعار احمد رضا احمدى بدين شيوه سروده شده است . وى در شعرى تحت عنوان "قلب تو" چنين مى گويد :

قلب تو هوا را گرم كـــــرد

در هواى گــــــــــــــــــــرم

عشق ما تعارف پنير بـود و

قناعت به نگاه در چــاه آب

***

مردم كه در گـــــــــــــرما

از باران آمـــــــــــــــــــدند

گفتى از اطاق بــــــــــروند

چراغ بگـــــــــــــــــــذارند

من تو را دوســــــــت دارم . (120)

همانطورى كه در شعر بالا ملاحظه مى شود پيامى كه در لا بلاى اين اشعار نثر گونه نهفته است چندان روشن نيست وشاعر از شاخى به شاخى ديگر مى پرد ومنظور خود را در پرده اى از تشبيهات واستعارات نا رايج پنهان مى كند.

پى نوشته ها

1- ذبيح الله صفا , گنج سخن , مقدمه , ص 14.

2- مانند كوششهاى اوستا شناسان قرن 19 ميلادى از قبيل : Hermantorpel و Aurel Mayer

3- ذبيح الله صفا , گنج سخن , مقدمه , ص شانزده .

4- همان كتاب , مقدمه , ص پانزده .

5- همان كتاب , مقدمه , ص سى ودو .

6- همان كتاب وهمان صفحه ؛ براى كسب اطلاعات بيشتر به كتابهاى تاريخ سيستان , تهران 1314 , ص 299 و 369 , مسالک الممالک اصطخرى , ص 119 , 139 ؛ حدود العالم , چاپ تهران , ص 66 , 72 .

7- ذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات در ايران , 1/147 .

8- همان كتاب وهمان صفحه .

9- ذبيح الله صفا , گنج سخن , مقدمه , ص سى وچهار .

10- همان كتاب وهمان صفحه .

11- ن . ک ذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات در ايران 1/ 172 به بعد وشبلى نعمانى , شعر العجم 1/20 .

12- تاريخ سيستان , ص 209 , وذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات در ايران , 1/166 .

13- محمد عوفى , لباب الالباب 1/20 .

14- شمس قيس رازى , المعجم فى معايير اشعار العجم , ص 189 .

15- ذبيح الله صفا , گنج سخن , مقدمه , ص سى وچهار .

16- ن . ک نظامى عروضى سمرقندى , چهار مقاله , ص 43 .

17- ذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات در ايران , 1/ 181 .

18- همان كتاب وهمان صفحه .

19- همان كتاب وهمان صفحه.

20- محمد دبير سياقى , پيشاهنگان شعر فارسى , ص13 .

21- ذبيح الله صفا , مختصرى در تاريخ تحول نظم ونثر پارسى , ص 14 .

22- پروين دخت مشهور , از رودكى تا اخوان , ص 10 .

23- همان كتاب وهمان صفحه .

24- محمد دبير سياقى , پيشاهنگان شعر پارسى , ص 19 .

25- رودكى , ديوان شعر رودكى , پژوهش ، تصحیح وشرح جعفر شعار ، ص 11.

26- همان كتاب , ص 12.

27- همان كتاب , ص 17 .

28- ذبيح الله صفا , مختصرى در تاريخ تحول نظم ونثر پارسى , ص 14 .

29- عروضى سمرقندى , چهار مقاله , ص 75 .

30- رحيم عفيفى , مقالۀ گرشاسب جهان پهلوان , مجموعه سخنرانى هاى سومين تا ششمين هفتۀ فردوسى , ص 34 .

31- فردوسى , شاهنامه فردوسى , به كوشش سعيد حميديان , 5/238 , 9/382 .

32- فرخى سيستانى : ابو الحسن على بن جولوغ متخلص به فرخی از مردم سیستان است . سال تولدش معلوم نیست وظاهرا در ربع اخیر قرن چهارم هجری است . وی در سال 429 هـ.ق درسن جوانی در گذشته است .

33- عنصرى : ابو القاسم حسن بن احمد عنصری بلخی ، سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود ومسعود غزنوی به شمار می آید . در اغلب لشکرکشی های سلطان محمود غزنوی شرکت می کرد وبرخی از قصایدش در وصف همین لشکرکشی ها سروده شده است . وی در سال 431 هـ.ق وفات یافت .

34- منوچهرى دامغانى : ابو النجم احمد بن قوص بن احمد منوچهری دامغانی است . او در یکی از سالهای نیمۀ دوم قرن چهارم هجری به دنیا آمد . زبان وادب عربی را یاد گرفته بود . وی که در وصف طبیعت چیره دست بود در سال 432 هـ.ق وفات یافت .

35- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى " از رودكى تا شاملو , ص 30 " .

36- همان كتاب , ص 30 , 31 .

37- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 20 .

38- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر , ص 80 .

39- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 20 .

40- همان كتاب , ص 22 .

41- همان كتاب , ص 23 .

42- همان كتاب , ص 22 .

43- همان كتاب , ص 23 .

44- همان كتاب , ص 24 .

45- همان كتاب وهمان صفحه .

46- شفيعى كدكنى , صور خيال در شعر فارسى , ص 322 .

47- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 39 .

48- همان كتاب , ص 26 .

49- رودکی ، دیوان شعر رودکی ، پژوهش وتصحیح وشرح جعفر شعار ، ص 22.

50- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر ص 40 .

51- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى (از رودكى تا شاملو) ص 114 .

52- همان كتاب , ص 112 .

53- زين العابدين مؤتمن , تحول شعر فارسى , 7 .

54- همان كتاب , ص 8 .

55- سيروس شميسا , انواع ادبى , ص 268 .

56- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى , ص 116 .

57- همان كتاب , ص 121 .

58- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 47 .

59- ذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات در ايران , 1/540.

60- همان كتاب , ص 64 .

61- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى , ص 154 .

62- همان كتاب , ص 163 .

63- همان كتاب , ص 160 .

64- همان كتاب , ص 165 .

65- همان كتاب وهمان صفحه .

66- همان كتاب , ص167 .

67- همان كتاب , ص 169 .

68- سنايى غزنوى , حديقه الحقيقه وشريعه الطريقه , ص 300 .

69- خاقانى شروانى , ديوان ؛ ص 889 .

70- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 193 .

71- سعدى شيرازى , كليات شيخ سعدى , به كوشش محمد على فروغى , ص 423.

72- محمد جعفر يا حقى , تاريخ ادبيات ايران , ص 108 .

73- همان كتاب , ص 109 .

74- جلال الدين بلخى , كليات ديوان شمس تبريزى , ص 253 .

75- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى , ص 226 , 137 .

76- سيروس شميسا , سبک شناسى شعر , ص 285 .

77- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى , ص 391.

78- همان كتاب وهمان صفحه .

79- محمد رضا شفيعى كدكنى , شاعر آينه ها , ص 16 .

80- محمد جعفر يا حقى , تاريخ ادبيات ايران , ص 219.

81- همان كتاب , ص 257 .

82- همان كتاب , ص 262 .

83- محمد غلام رضايى , سبک شناسى شعر پارسى , ص 451 .

84- محمد جعفر يا حقى , تاريخ ادبيات ايران , ص 255 .

85- همان كتاب , ص 275 .

86- اسماعيل حاكمى , ادبيات معاصر ايران , ص 16 .

87- همان كتاب , ص 16 , 17 .

88- جعفر يا حقى , تاريخ ادبيات ايران , ص 278 .

89- محمد حقوقى , مرورى بر تاريخ ادب وادبيات امروز ايران , جلد 2, ص 385 .

90- اسماعيل حاكمى , ادبيات معاصر ايران , ص 43- 45 .

91- همان كتاب , ص33 .

92- همان كتاب , ص 18 .

93- محمد رضا شفيعى كدكنى , ادوار شعر فارسى از مشروطيت تا سقوط سلطنت , ص 37 .

94- همان كتاب , ص38 .

95- همان كتاب وهمان صفحه .

96- حميد عبد اللهيان , كارنامۀ نثر معاصر , ص31 .

97- همان كتاب وهمان صفحه .

98- همان كتاب , ص32 .

99- همان كتاب وهمان صفحه .

100- اسماعيل حاكمى , ادبيات معاصر ايران , ص70 .

101- همان كتاب , وهمان صفحه .

102- همان كتاب , صص 70-71 .

103- نيما يوشيج , مجموعۀ شعرهاى نو , غزل , قصيده , قطعه , ص 71 .

104- همان كتاب , ص61 .

105- همان كتاب ,صص 61-63 .

106- شمس لنگرودى , تاريخ تحليلى شعر نو , 1/ 95 , دربارۀ نخستين شعر نو در ايران ن.ک همان كتاب , 1/34 به بعد .

107- نيما يوشيج , حرف هاى همسايه , ص30 .

108- همان كتاب , صص 60- 61 .

109- همان كتاب , ص 60 .

110- يحيى آرين پور , از صبا تا نيما , 2/470 .

111- براى آگاهى پيشتر پيرامون تأثير نيما يوشيج در روند نقد در ادبيات فارسى به كتابهاى زير مراجعه كنيد :

- مهدى اخوان ثالث , بدعتها وبدايع نيما يوشيج .

- مهدى اخوان ثالث , عطا ولقاى نيما يوشيج .

- ياد نامۀ نيما , مجموعۀ مقالات كنگره يكصدمين سالگرد تولد نيما يوشيج .

- عبد العلى دستغيب , نيما يوشيج , نقد وبررسى .

- محمود فلكى , نگاهى به نيما .

- تقى پورنامداريان , خانه ام ابرى است .

- سعيد حميديان , داستان دگرديسى وروند دگرگونيهاى شعر نيما يوشيج .

- محمد حقوقى , نيما يوشيج .

112- سيروس شميسا , انواع ادبى , ص308 .

113- نيما يوشيج , مجموعه شعرهاى نو , غزل , قصيده , قطعه , با نظارت شراگیم یوشیج ، صص 92-93.

114- سيروس شميسا , انواع ادبى , ص 308 .

115- همان كتاب وهمان صفحه .

116- همان كتاب , ص 310 .

117- محمد حقوقى شعر مهدى اخوان ثالث از آغاز تا امروز , ص 124 .

118- همان كتاب وهمان صفحه .

119- همان كتاب , ص 310 .

120- همان كتاب , ص 311 .

فهرست منابع ومآخذ

1- احمد تفضلى , تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام , به كوشش دكتر ژاله آموزگار , چاپ چهارم , انتشارات سخن , تهران ,1383.

2- اسماعيل حاكمى , ادبيات معاصر ايران , چاپ دوم , انتشارات اساطير , تهران , 1374.

3- پروین دخت مشهور , از رودكى تا اخوان , چاپ اول , انتشارات آهنگ قلم , مشهد , 1385.

4- تاريخ سيستان , تصحيح ملک الشعرا بهار , چاپ اول , تهران , 1314.

5- تقى پورنامداريان , خانه ام ابرى , چاپ اول , انتشارات سروش , تهران , 1372.

6- جلال الدين بلخى , كليات ديوان شمس تبريزى , مقدمه وشرح بامداد جويبارى , چاپ اول , انتشارات گلشائى , تهران , 1368.

7- حميد عبد اللهيان , كارنامۀ نثر معاصر , چاپ اول , انتشارات پايا , تهران , 1379.

8- خاقانى شروانى , ديوان , تصحيح سيد ضياء الدين سجادى , چاپ اول , انتشارات زوار , تهران , 1357.

9- ذبيح الله صفا , تاريخ ادبيات ايران , چاپ سيزدهم , انتشارات فردوسى , تهران , 1372.

10- 0000000 , گنج سخن , چاپ ششم , انتشارات دانشگاه تهران , تهران , 1357.

11- 0000000 , مختصرى در تاريخ تحول نظم ونثر فارسى , چاپ چهارم , انتشارات ابن سينـا , تهران, بدون تاريخ .

12- رحيم عفيفى , مقالۀ گرشاسب جهان پهلوان , مجموعۀ سخنرانى هاى سومين تا ششمين هفتۀ فردوسى . چاپ اول , انتشارات دانشگاه مشهد , بدون تاريخ .

13- زين العابدين مؤتمن , تحول شعر فارسى , چاپ چهارم , انتشارات طهورى , تهران , 1317.

14- سعدى شيرازى , كليات شيخ سعدى , به كوشش محمد على فروغى , انتشارات جاويدان علمى , 1319.

15- سعيد حميديان , داستان دگرديسى وروند دگرگونيهاى شعر نيما يوشيج , چاپ اول , انتشارات نيلوفر , تهران , 1318.

16- سنايى غزنوى , حديقه الحقيقة وشريعة الطريقة, تصحيح مدرس رضوى , انتشارات دانشگاه تهران , تهران , 1377.

17- سيروس شميسا , انواع ادبى , چاپ چهارم , انتشارات فردوسى , تهران , 1375.

18- 000000000 , سبک شناسى شعر , چاپ چهارم , انتشارات فردوسى , تهران , 1374.

19- شبلى نعمانى , شعر العجم , ترجمه محمد تقى فخرداعى گيلانى , چاپ دوم , انتشارات ابن سينـا , تهران , 1335.

20- شمس قيس رازى , المعجم في معايير اشعار العجم , به كوشش سيروس شميسا , چاپ اول , انتشارات فردوسى , 1373.

21- شمس لنگرودى , تاريخ تحليلى شعر نو , چاپ اول , نشر مركز , تهران , 1370.

22- عبد العلى دستغيب , نيما يوشيج , نقد وبررسى , چاپ سوم , انتشارات پازند , تهران , بدون تاريخ .

23- فردوسى , شاهنامه , ويراستۀ مهدى قريب – محمد على بهبودى , چاپ اول , انتشارات توس , تهران , 1375.

24- محمد دبير سياقى , پيشاهنگان شعر فارسى , به كوشش دكتر محمد دبير سياقى , چاپ سوم , انتشارات امير كبير , تهران , 1370.

25- محمد جعفر يا حقى , تاريخ ادبيات ايران , وزارت آموزش وپرورش , تهران , 1378.

26- محمد حقوقى، شعر مهدی اخوان ثالث از آغاز تا امروز، انتشارات نگاه ، تهران، 1386 .

27- 0000000 ، مروری بر تاریخ ادب وادبیات امروز ایران ، جلد دوم ، چاپ اول ، نشر قطره ، تهران 1377.

28- 0000000 ، نیما یوشیج ، چاپ اول ، انتشارات نگاه ، تهران ، 1379.

29- محمد رضا شفیعی کدکنی ، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت ، چاپ دوم ، انتشارات سخن ، تهران ، 1383.

30- 0000000 ، شاعر آینه ها ، بررسی سبک هندی وشعر بیدل . چاپ پنجم ، انتشارات آگاه ، تهران ، 1379.

31- 0000000 ، صور خیال در شعر فارسی ، چاپ اول ، انتشارات فارسی ، تهران ، 1350.

32- محمد عوفی ، لباب الالباب ، تصحیح سعید نفیسی ، تهران ، 1335.

33- محمد غلام رضایی ، سبک شناسی شعر پارسی ، از رودکی تا شاملو ، چاپ اول ، نشــر جامی ، تهران ، 1377.

34- محمود فلکی ، نگاهی به نیما ، چاپ اول ، انتشارات مروارید ، تهران ، 1373.

35- مهدی اخوان ثالث ، بدعتها وبدایع نیما یوشیج ، چاپ اول ، انتشارات توکا ، تهران ، 1357.

36-...................... عطا ولقای نیما یوشیج ، چاپ سوم ، انتشارات زمستان ، تهران ، 1378.

37- نظامی عروضی سمرقندی ، چهار مقاله ، به کوشش دکتر محمد معین ، چاپ سوم ، انتشارات کتابفروشی زوار ، تهران ، بدون تاریخ .

38- نیما یوشیج ، مجموعۀ شعرهای نو ، غزل ، قصیده ، قطعه ، زیر نظر شراگیم یوشیج ، چاپ اول ، نشر اشاره ، 1376.

39- 000000 ، حرف های همسایه ، چاپ پنچم ، انتشارت دنیا ، تهران ، 1362 .

40- یادنامه نیما یوشیج ، مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت سالگرد تولد نیما یوشیج ، چاپ اول ، انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران ، تهران ، 1378.

41- یحیی آرین پور ، از صبا تا نیما ، چاپ ششم ، انتشارات زوار ، تهران ، 1375.

ليست هناك تعليقات:

الربابعة يترجم كتابين من الأدب الفارسي المعاصر خبر صدور كتاب أنطولوجيا الرواية الفارسية المعاصرة  وكتاب مراحل  الشعر   الفارسي على موقع جامع...